
03-05-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مي خانقاه
مي خانقاه
نه، مثل دگر مترسكان توخاليست
بر دوشش آن كلاغ هم پوشاليست
باري، از عمر حاصل و باقي او
دستي كه به دست ديگرت ميماليست
رگهايم را پر از ملاحت كرده
اين شور كه قلبم را غارت كرده
ميگريم تا كبوتري ميبينم
شايد حرم تو را زيارت كرده
مانا كه تويي و باز مانا كه تويي
اي دورترين دور نشانا كه تويي
هرسو نگهيم، ناگهانا كه تويي
اين قصه همين است، همانا كه تويي
من شعر توام، توام سرودي از هيچ
بر هيچ مرا دري گشودي از هيچ
گر جاي بلي، «لا» به زبانم ميرفت
آيا خلقم نمينمودي از هيچ؟
از هرسو ميزنيم سوسو به خدا
تا روييديم چون گلي رو به خدا
خود گفت كه نزديكتر از رگ با ماست
پس او خود ماست، ما خود او، به خدا
خلقم كردي كه با تو محشور شوم
وز كار جهان به عشق مجبور شوم
تاريكم كن ز هرچه دانايي خويش
نزديكم كن به نور، تا كور شوم
نزديك تو همچنان پري بر بادم
من آنجاها كه آبيام آزادم
فرسنگ به فرسنگ دلم تنگتر است
مرگي برسان تا برسد فريادم
تن پيرهنيست، دور بادا كه منم
جان جانب جانان پرد از پيرهنم
اين پيرهنم را تو بكش از سر من
اينجا تا كي يكييكي جان بكنم؟
بالاي سر آتش ميخواند دود
آن از دل سنگ گور، از آه چه سود
اين خاك همين كه لب به خميازه گشود
يك لاشة تازه زير دندانش بود
پيش از تو در اين دير مقامي بودهست
مهتابرخي دست به جامي بودهست
تو ميميري و چند پشت آنسوتر
كو آنكه بداند ز تو نامي بودهست
زهير توكلي
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|