
03-08-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشعار سهراب سپهري
ديوار
زخم شب ميشد كبود.
در بياباني كه من بودم
نه پر مرغي هواي صاف را ميسود
نه صداي پاي من همچون دگر شبها
ضربهاي بر ضربه ميافزود.
تا بسازم گرد خود ديوارهاي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگهاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند.
از نگاهم هر چه ميآيد به چشمان پست
و بنندد راه را بر حمله غولان
كه خيالم رنگ هستي را به پيكرهايشان ميبست.
روز و شبها رفت.
من بجا ماندم از اين سو، شسته ديگر دست از كارم.
نه مرا حسرت به رگها ميدوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفتهها ميداد آزارم.
ليك پندارم، پس ديوار
نقش ها تيره ميانگيخت
و به رنگ دود طرحها از اهرمن ميريخت.
تا شبي مانند شبهاي دگر خاموش
بي صدا از پا درآمد پيكر ديوار:
حسرتي با حيرتي آميخت

سپيده
در دور دست
قويي پريده بي گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد
لبهاي جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد
در هم دويده سايه و روشن.
لغزان ميان خرمن دوده
شبتاب ميفروزد در آذر سپيد
همپاي رقص نازك نيزار
مرداب ميگشايد چشم تر سپيد.
خطي ز نور روي سياهي است:
گويي بر آبنوس درخشد رز سپيد
ديوار سايهها شده ويران
دست نگاه در افق دور
كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|