
03-08-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشعار سهراب سپهري
كو قطره وهم
سر برداشتم:
زنبوري در خيالم پر زد.
يا جنبش ابري خوابم را شكافت
در بيداري سهمناك
آهنگي دريا نوسان شنيدم، به شكوه لب بستگي يك ريگ
و از كنار زمان برخاستم.
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشي نشانده بود.
در خورشيد چمن ها خزندهاي ديده گشود:
چشمانش بيكراني بركه را نوشيد.
بازي، سايه پروازش را به زمين كشيد
و كبوتري در بارش آفتاب به رؤيا بود.
پهنه چشمانم جولانگاه تو باد، چشم انداز بزرگ!
در اين جوش شگفت انگيز، كو قطره وهم؟
بالها سايه پرواز را گم كرده اند.
گلبرگ سنگيني زنبور را انتظار ميكشد.
به طراوت خاك دست ميكشم.
نمناكي چندشي بر انگشتانم نمينشيند.
به آب روان نزديك ميشوم،
ناپيدايي دو كرانه را زمزمه ميكند.
رمزها چون انار ترك خورده نيمه شكفته اند.
جوانه شور مرا درياب، نو رسته زود آشنا!
درود، اي لحظه شفاف ! در بيكران تو زنبوري پر ميزند

روزنهاي به رنگ
در شب ترديد من، برگ نگاه!
ميروي با موج خاموشي كجا؟
ريشهام از هوشياري خورده آب:
من كجا، خاك فراموشي كجا.
دور بود از سبزهزار رنگها
زورق بستر فراز موج خراب.
پرتوي آيينه را لبريز كرد:
طرح من آلوده شد با آفتاب.
اندکي خم شد فراز شط نور
چشم من در آب ميبيند مرا.
سايه ترسي به ره لغزيد و رفت.
جويباري خواب ميبيند مرا.
در نسيم لغزشي رفتم به راه،
راه، نقش پاي من از ياد برد.
سرگذشت من به لبها ره نيافت:
ريگ باد آوردهاي را باد برد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|