
03-08-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشعار سهراب سپهري
از کتاب ما هيچ ما نگاه
وقت لطيف شن
باران
اضلاع فراغت را ميشست.
من با شنهاي
مرطوب عزيمت بازي مي كردم
و خواب سفرهاي منقش ميديدم.
من قاتي آزادي شنها بودم.
من
دلتنگ
بودم.
در باغ
يك سفره مأنوس
پهن
بود
چيزي وسط سفره، شبيه
ادراك منور:
يك خوشه انگور
روي همه شايبه را پوشيد.
تعمير سكوت
گيجم كرد.
ديدم كه درخت، هست.
وقتي كه درخت هست
پيداست كه بايد بود،
بايد بود
و رد روايت را
تا متن سپيد
دنبال
كرد.
اما
اي يأس ملون!

اكنون هبوط رنگ
سال ميان دو پلك را
پانيههايي شبيه راز تولد
بدرقه كردند.
كم كم ، در ارتفاع
خيس ملاقات
صومعه نور،
ساخته ميشد.
حادثه از جنس ترس بود.
ترس
وارد تركيب سنگها ميشد.
حنجرهاي در ضخامت خنك باد
غربت يك دوست را
زمزمه ميكرد.
از سر باران
تا ته پاييز
تجربههاي كبوترانه روان بود.
باران وقتي كه ايستاد
منظره اوراق بود.
وسعت مرطوب
از نفس افتاد.
قوس قزح در دهان حوصله ما
آب شد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|