موضوع: سهراب سپهری
نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 03-08-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار سهراب سپهري

تا انتها حضور


امشب
در يك خواب عجيب
رو به سمت كلمات
باز خواهد شد.
باد چيزي خواهدگفت.
سيب خواهد افتاد،
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد،
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت.
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت.
چشم
هوش محزون نباتي را خواهد ديد.
پيچكي دور تماشاي خدا خواهد پيچيد.
راز، سر خواهد رفت.
ريشه زهد زمان خواهد پوسيد
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد،
باطن آينه خواهد فهميد.
امشب
ساقه معني را
وزش دوست تكان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.
تا ته شب ، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.





چشمان يك عبور


آسمان پر شد از خال پروانه‌هاي تماشا.
عكس گنجشك افتاد در آب‌هاي رفاقت.
فصل پرپر شد از روي ديوار در امتداد غريزه
باد مي‌آمد از سمت زنبيل سبز كرامت.
شاخه مو به انگور . مبتلا بود.
كودك آمد.
جيب‌هايش پر از شور چيدن.
(اي بهار جسارت!
امتداد تو در سايه كاج‌هاي تأمل
پاك شد.)
كودك از پشت الفاظ
تا علف‌هاي نرم تمايل دويد،
رفت تا ماهيان هميشه.
روي پاشويه حوض
خون كودك پر از فلس تنهايي زندگي شد.
بعد، خاري
پاي او را خراشيد.
سوزش جسم روي علف‌ها فنا شد.
(اي مصب سلامت!
شور تن در تو شيرين فرو مي‌نشيند.)
جيك جيك پريروز گنجشك‌هاي حياط
روي پيشاني فكر او ريخت.
جوي آبي كه از پاي شكشادها تا تخيل روان بود
جهل مطلوب تن را به همراه مي‌برد.
كودك ار سهم شاداب خود دور مي‌شد.
زير باران تعميدي فصل
حرمت رشد
از سر شاخه‌هاي هلو روي پيراهنش ريخت.
در مسير غم صورتي رنگ اشيا
ريگ‌هاي فراغت هنوز
برق مي‌زد.
پشت تبخير تدريجي موهبت‌ها
شكل پرپرچه‌ها محو مي‌شد.
كودك ار باطن حزن پرسيد:
تا غروب عوسك چه اندازه راه است؟
هجرت برگي از شاخه، او را تكان داد.
پشت گل‌هاي ديگر
صورتش كوچ مي كرد.
(صبحگاهي در آن روزهاي تماشا
كوچ بازيچه‌ها را
زير شمشاداي جنوبي شنيدم.
بعد، در زير گرما
مشتم از كاهش حجم انگور پر شد.
بعد، بيماري آب در حوض‌هاي قديمي
فكرهاي مرا تا ملالت كشانيد.
بعدها، در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل‌ها رسيد.
گرته دلپذير تغافل
روي شن‌هاي محسوس خاموش مي‌شد.
من
روبرو مي‌شدم با عروج درخت،
با شيوع پر يك كلاغ بهاره،
با افول وزغ در سجاياي ناروشن آب،
با صميمت گيج فواره حوض.
با طلوع تر سطل از پشت ابهام يك چاه.)
كودك آمد ميان هياهوي ارقام.
(اي بهشت پريشاني پاك پيش از تناسب!
خسي حسرت، پي رخت آن روزها مي‌شتابم.)
كودك از پله‌هاي خطا رفت بالا.
ارتعاشي به سطح فراغت دويد.
وزن لبخند ادارك كم شد
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید