در حاشيه درد قدمتيست اصيل، عهديست كهن ،
پيمانيكه جا مانده در جاودانگيهاي از ياد رفته.
كه وامانده در پس ناشكيبائيهامان در انبوه اندوه اندودمان،
در حاشيه درد سالخوردگيهايي انبار گشته اند كه
لابه لاي خطوط چهره زمختشان عطري لطيف ضربان دارد
بويي عميق در حاشيه درد بوي داغ نان پيچيده
بوي كاه گل هاي خيس خورده شايد كمي انسوتر
و گاه گم مي شوند. اين عطر هاي كهن
اين قدمت هاي اصيل اين حاشيه هاي نم زده
و تنها درد در ياد مي ماند و درد بي حاشيه بي عطر...........
|