پشت قاب شيشه پنجره اي
كه شباي منو با خود ميبره
جايي كه گذشته هام
مثه تصوير از تو قابش ميگذره
مثه قاب بي نفس
مثه اون پرنده كه دلش گرفته تو قفس
مثه يك حقيقت رفته به باد
منو با خود ميبره مثه يه رويا توي خواب
شهر من , من به تو مي انديشم
نه به تنهايي خويش
از پس شيشه تو را ميبينم
كه گرفتي مرا در بر خويش
من وضو با نفس خيال تو ميگيرم
و تو را ميخوانم
و به شوق فردا كه تو را خواهم ديد
چشم براه ميمانم
تن من پاره اي از تن توست
و قشنگترين شباي پر ستاره شب توست
__________________
زندگي با صدا شروع ميشه بي صدا تموم ميشه، عشق با ترس شروع ميشه با شك تموم ميشه، دوستي هر جايي ميتونه شروع بشه اما هيچ جا تموم ميشه.
|