
03-12-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زمان رفته است
زمان رفته است
نه ، آن جنگل کاج ها را هنوز
در این برفزاری که این سال ها
دور هر شهر پیچیده ، می بینم آری
بلی یاد من مانده است
که یک روز هم این طرف ها
همین جا
همین جا که از شاخه و برگ یک تپه ماهور در زیر برف است
خیابان یک باغ بود و بهاری
که گفته است
زمین و زمان گرد و هر گرد گردنده است ؟
زمان رفته است
زمین مرده است
هر آن رفت ، رفته است
زمان مستقیم است و آغاز و انجام آن هیچ و پوچ
از الحان آن خیمگی مرد داننده است
نه این برف تا هست هستم
و چون می رود می برد ذرّه ام را
در این دشت ناووس
نه این سقف تاب کشیدن ندارد
نه ایوان ما یک قدم بیش تا مرز ویران ندارد
چه سی روزه هایی که سیروس در پای این هیمه ها
خاک کردی و افسوس !
نه آن جنگل کاج ها را هنوز
در این برفزاری که این سال ها دور هر خانه پیچید
می بینم آری
آذر 86 – سیروس شمیسا
دریافت
در باران اتهام و یقین
در هوایِ زایشِ زمین
خود ویرانی سرودن
همه ی تو نیست !
چشم هایی می نگرند
چشم هایی گریانند
چشم هایی بی یاور
و چشم هایی می دانند
گاه
سقوط
صعود است
در آشفتگی
به دور از چشم ها
می اندیشم
دریافت را و
دیگر هیچ ...
خسرو شافعی
صاعقه
فراسوی سکوت
چشم اندازیست که اراده ها را می شوراند
و تعلل را
به توبیخ می کشاند
اسب های جوان
در دشت ها
چهار نعل
و ابرهای حادثه ساز
در فضا انبوه
صاعقه ، شاید پریشانشان کند
اما
حرکت در آنها نهادینه است
آنجا که روح حرکت جاریست
صخره های راکد
توان تقابل نخواهد داشت.
*
پس از صاعقه
باران خواهد بارید.
1380 – سیلوانا سلمانپور
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|