میخواستم آزاد باشم
درب به رویم با قفلی آهنی مسدود کردی
میخواستم فریاد باشم
اما صدا در گلویم خفه کردی
میخواستم خود باشم
تو در کنارم لانه کردی
میخواستم از این دیار فرار کنم
برایم نگهبان شمشیر به دست گماشتی
میخواستم دمی هم تو باشم
اما در توانم نیست این چنین باشم
تو کیستس که میتوانی من باشی
و من نه...؟؟؟!!!
تو سایه سنگینی که بر افکارم خیمه زدی
و کسی نیست که این دیرک را فرو ریزد
>>کریم لقمانی<<