نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مهندس عنکبوت !

مهندس عنکبوت !



عنکبوت، در عالم جانوران، و در اين کارگه کون و مکان، "مهندسي نساجي" خوانده است. او دوک همت را بکار انداخته و فارغ از سرد و گرم روزگار، همواره گرم کار است. معلوم است که چنين مهندس شايسته اي نمي تواند از طعن طاعنان و ملامت ملامت گران و سست همتان برکنار ماند.

بانوي عفيف شعر ايران، اختر چرخ ادب، پروين اعتصامي، بسيار استادانه ماجراي طعن کاهلي را بر مهندس عنکبوت، به تصوير کشيده است که مي توان نکاتي ظريف از حرفه و کار مهندسي را در آن يافت. از جمله:
* فارغ از هياهوي زمانه، گرم کار خود بودن و وظيفه خود را انجام دادن:
عنکبوتي ديد بر در، گرم کار
گوشه گير از سرد و گرم روزگار
* همت را بکار بستن و سعي و عمل پيشه کردن:
دوک همت را بکار انداخته
جز ره سعي و عمل نشناخته
* ايده پردازي و ارائه فکر در بکار گيري نوآورانه ابزار موجود:
درسها مي داد بي نطق و کلام
فکرها مي‌پخت با نخهاي خام
* با ديد طبيعي و درس آموز به افت و خيز و شکست و موفقيت در کار نگاه کردن:
گه تبه کردي، گهي آراستي
گه درافتادي، گهي برخاستي
پاي کوبان در نشيب و در فراز
ساعتي جولا، زماني بندباز
* حرفه گرائي و خبرگي در کار و خود را صاحب کار(owner) دانستن:
کار کرده، صاحب کاري شده
اندر آن معموره معماري شده
* انگيزه دروني و شور و حال داشتن در انجام کار:
گر چه اندر کنج عزلت ساکنم
شور و غوغائيست اندر باطنم
* شرافت و ارج قائل شدن به کار خود:
دست من بر دستگاه محکمي است
هر نخ اندر چشم من ابريشمي است
* طراحي بي عيب و نقص و زبردستي در رياضي:
اوستاد اندر حساب رسم و خط
طرح و نقشي خالي از سهو و غلط
زاويه بي حد، مثلث بي شمار
اين مهندس را که بود آموزگار
* استفاده حداکثري از فرصت ها براي انجام کار و ارائه خدمت:
کاردانان، کار زينسان مي کنند
تا که گوئي هست، چوگان مي زنند
* آمادگي انجام کار و ارائه توانائيها در هر فراز و نشيب و تغيير و تحول:
گر ز يک کنجم براند روزگار
گوشه ديگر نمايم اختيار
هست بازاري دگر، اي خواجه تاش
کاندر آنجا مي‌شناسند اين قماش



کاهل بي همت بر سر راه اين مهندس عاليقدر مي نشيند و با منفي بافي، گرد نااميدي بر او مي ريزد. او مي گويد: اين چه کار سرسري است که تو زير اين آسمان بلند انجام مي دهي؟ در اين کارگاه هستي، تو در برابر کوه ها، پر کاهي بيش نيستي. طراحي مي کني و خانه مي سازي تا با عطسه اي ويران شود؟ نقش بر آب مي زني. تو اهل هنر نيستي. ديبائي بباف تا خلقان از او پيرهن درست کنند. و نتيجه نسخه فلسفه بافي او:
چون تو نساجي، نخواهد داشت مزد
دزد شد گيتي، تو نيز از وي بدزد
خسته کردي زين تنيدن پا و دست
رو بخواب امروز، فردا نيز هست
مهندس صبور در مقام پاسخ برمي آيد و مي گويد: تو از اسرار من آگاه نيستي. تو تنها به فکر خفتني و خود را فارغ از کار جهان ساخته اي. من کارگر(ظاهرا در آنجا هم مهندسين تابع قانون کار هستند!) کارگاهي هستم که کارفرماي کارآگاه او خداست:
در تکاپوئيم ما در راه دوست
کارفرما او و کارآگاه اوست
من از ابتدا حرفه بافندگي را برگزيده ام و در هر فرصتي سعي خود را در بافتن بکار برده ام. از طريق شاگرد ـ استادي (on the job training!) کار را ياد گرفته ام:
پيشه‌ام اينست، گر کم يا زياد
من شدم شاگرد و ايام اوستاد
کار و بار تو چيست؟ خانه اي که تو مي سازي کجاست؟ اگر هوا خانه مرا خراب مي کند، برق هوا و هوس خرمن وجود ترا سوخته است. اگر تو هم رشته اي انتخاب مي کردي(توصيه ام مهندسي است!) اکنون سررشته اي در دست خود داشتي:
عنکبوت، اي دوست، جولاي خداست

چرخه‌اش مي گردد، اما بي صداست
نويسنده : مسعود بينش
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید