مرجعيّت و نهضت مشروطيّت
مرجعيّت و نهضت مشروطيّت
قسمت ششم
پس از نهضت ميرزاى شيرازى و تحريم تنباكو, فضاى باز و جو مناسبى براى حركتهاى آزاديبخش در ايران به وجود آمد و يكى از بارورترين مراحل تفكر و تحرك اجتماعى و سياسى ايرانيان آغاز شد. فتواى تحريم تنباكو از موضع مرجعيّت شيعه, ضربه اساسى بر پيكر استعمار و استبداد فرود آورد و نيز زمينه اى شد براى نهضت ديگرى, به نام مشروطيت.
نهضت مشروطيت در شرايطى رخ داد كه بين شاهان قاجار و علما و مراجع, ناسازگارى شديدى بوجود آمده بود و با تحريم تنباكو مفهوم تازه اى از رهبرى علما و مراجع تقليد در اذهان شكل گرفته بود.
بى ترديد, نهضت مشروطيت در ايران, از حماسه هاى به ياد ماندنى اين كشور است. اين حركت در اواخر دوره قاجار آغاز شد. نقش فعّال حوزه هاى علميه و مرجعيّت, بويژه مراجع نجف, در پيشبرد اين نهضت, بر هيچ كس پوشيده نيست فتاواى مراجع در مراحل گوناگون آن, سند گويا و روشنى از اين واقعيّت است.
ما در اين جا, در صدد تحليل و بررسى زمينه ها و ابعاد گسترده اين نهضت و پيامدهاى آن نيستيم, بلكه نگاهى داريم به نقش مرجعيّت شيعه در آن. در بعد هدايت و رهبرى سه نفر از فقهاى نامدار و مراجع پرنفوذ نقش اساسى داشته اند كه به (اركان ثلاثه) يا (مثلث رهبرى) معروف شده اند:
1 . آية اللّه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى.
2 . آية اللّه حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى.
3 . آية اللّه ملا عبد اللّه مازندرانى.
ميرزا خليل, از شاگردان شيخ انصارى و صاحب جواهر بود. بعد از ميرزاى اول, در نود سالگى, زعامت شيعه را عهده دار گيرديد و با ورود در مسائل سياسى و اجتماعى, رونق و شكوه فراوانى به مرجعيت داد.1
دوّمين چهره از اركان سه گانه رهبرى, مرحوم آخوند خراسانى, شاگرد برجسته ميرزا محمد حسن شيرازى بود. وى, بعد از هجرت ميرزا به سامراء, در نجف ماند و حوزه درسى پربار و با شكوهى را تشكيل داد كه مدرّس و نائينى از ثمرات آن به شمار مى روند. هنگامى كه مرجعيّت و زعامت شيعه, به وى منتقل شد, نه تنها از امور سياسى و اجتماعى غافل نماند, كه آن را جزء تكاليف اساسى خود قرار داد و در برابر ظلم و تعدّى شاهان قاجار, تمام مراحل امر به معروف و نهى از منكر را پياده كرد. آن گاه كه احساس كرد, نصيحت و خيرخواهى بى اثر است, فتواى خلع و عزل محمد شاه قاجار را صادر كرد:
(بسم اللّه الرحمن الرحيم, به عموم ملت ايران حكم خدا را اعلام مى داريم. اليوم, همت در رفع اين سفاك جبار و دفاع از نفوس و اموال ميهن از اهم واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحكام و استقرار مشروطيت, به منزله جهاد در راه امام زمان, ارواحنا فداه, و مويى مخالت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت, صلوات اللّه عليه, است. اعاذ نا اللّه والمسلمين من ذلك.)2
چهره سوم اين نهضت كه از اعاظم و اكابر علماى نجف به شمار مى آمد مرحوم ملا عبد اللّه مازندرانى است. فتواى او و همرزمانش را كه در چند سطر پيش بدان اشارت كرديم, درك و لمس والاى او از مسائل زمان و حوادث واقعه را مى رساند.
گذشته از اين سه مرجع, كه نقش محورى در نهضت مشروطيت داشتند, فقهاى نامدار و مجاهد ديگرى نيز بوده اند كه هر يك به سهم خود قدمهاى مثبت و سرنوشت سازى در رشد و پيشرفت اين نهضت بر داشته اند, از جمله: آية الله نائينى كه با نوشتن كتاب (تنبيه الامة وتنزية الملّة) مشكلات نظرى و عقيدتى نهضت را گشود و با طرح اساس و شيوه حكومت اسلامى, ابعاد گسترده مسائل سياسى و اجتماعى اسلام را روشن ساخت.
علاوه بر حوزه نجف, در ايران نيز فقهاى بزرگى مى زيستند كه رهبرى نهضت مشروطيت را از نزديك به عهده داشتند و با فتوا و عمل در راه پيشبرد آن كوشيدند, كه از آن جمله است, آية اللّه سيد محمد طباطبائى, آية اللّه سيد عبد اللّه بهبهانى, آية اللّه شيخ فضل اللّه نورى و... اينان در آغاز نهضت همگام و هم هدف بودند گرچه در ادامه, بر سر مشروطه مطلق و مشروطه مشروعه از هم جدا شدند. آية اللّه سيد عبد الحسين لارى, در منطقه لارستان, از پيشگامان بود. فتوا به لزوم انحلال دستگاه قاجار داد:
(واجب است تبديل سلطنت امويه قاجاريه به دولت حقه اسلاميه.)3
انقلاب مشروطيت آغازى پرشكوه و انجامى تلخ و اسف انگيز داشت. در سپيده دم مشروطيت, استعمار با عوامل داخلى اش, به برج و باروى اسلام يورش برد. تاريخ را واژگون كردند. هر چه در خور خودشان بود به روحانيت بستند, و حوزه ها را از مدار خارج ساختند. مجتهد بزرگ شهر را سربرهنه با تن پوشى مندرس از منزل بيرون كشيده و شادى كنان به پاى دار آوردند و در بين ارمنيان و جلو چشم پير و جوان و زن و مرد به دار آويختند...
روشنفكران غرب زده, كه از جنبش تنباكو قدرت روحانيت را در يافته بودند, از اين فرصت استفاده كردند, جوّ آفريدند, زهر پاشيدند و روز روشن را با مد غليظ افتراء و شايعه به شب تار تبديل كردند. آفاق را غم فرا گرفته بود غيور مردان, به داس استبداد درو شده بودند و همه مات و مبهوت مانده بودند.4
نفوذ افراد ناباب و روى كار آمدن برخى از فرصت طلبان و معلوم الحالها و نيز دخالت بعضى از افراد مجهول الحال و از همه مهمتر دسيسه دشمنان خارجى براى به انحراف كشيدن اهداف نهضت, جوّ نامناسبى را به وجود آورده بود.
در اين مقطع حساس, مرجعيّت و فقيهانى كه در آغاز مهر تأييد و موافقت بر مشروطه زده بودند, به چند گروه تقسيم شدند:
برخى بر ادامه (مشروطه) پاى فشردند و مخالفت با آن را حرام شرعى دانستند (آخوند خراسانى). بعضى بر (مشروطه مشروعه) اصرار ورزيدند و تا پاى جان از آن دفاع نمودند (شيخ فضل اللّه نورى) برخى هم خط سومى را برگزيده و به همان اندازه كه با مشروطه خواهان مبارزه مى كردند, با دربار و استبداد قاجار به مقابله بر مى خاستند.
از طرفداران شيوه سوم, مرحوم آية اللّه قربانعلى زنجانى است كه از شناخته ترين مراجع تقليد عصر مشروطيت بوده و بعد از درگذشت ميرزاى شيرازى اوّل, تقريباً همه شيعيان قفقاز, آذربايجان, زنجان و قزوين مقلد وى بوده اند. او, در حلول حكومت قاجار, نه به حضور حاكمى رفت و نه حاكمى را به حضور پذيرفت:
(.... اين آخوند نيز دلداده (حكومت شرعى) مى بود و خود در زنجان و آن پيرامونها فرمان مى راند; زيرا به رعايا رسيدگى كردى فتوا دادى, قصاص كردى, و حد زدى و زكات و مال امام گرفتى و بى تاج و تخت پادشاهى كردى.)5
گروه چهارمى از فقها نيز چون ديدند كه آرمانهاى نهضت عملى نشد و به قول طلبگى (ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع) نتوانسته جلو انحرافها و اميال فرصت طلبان را بگيرند, از آن كناره گيرى كردند, تا ارزشها مخدوش نگردد و بر انحرافها صحه گذاشته نشود. مانند: مرحوم آية اللّه سيد موسى زرآبادى.6
بالآخره, بر اثر حوادث و عللى كه پيش آمد, جوّ تاريك و نامطلوبى پديد آمد و كار به جايى رسيد كه فقيه بزرگ و توانمند شيعه, مرحوم آخوند خراسانى, كه از رهبران اصلى مشروطه به شمار مى آمد, مورد سبّ و لعن قرار گرفت!
(عرب بيابانى آمد و ديد آخوند نماز مى خواند. زمانى خيره شد و بهت زده نگاه كرد و از روى تعجب گفت:
سلون؟ يصلى هذ الشيخ [مگر اين شيخ نماز هم مى خواند] بعد از مقدارى نگاه كردن به آن غريق بحر اخلاص گريه كنان گفت:
واللّه عده كثيرى آمدند و گفتند: (هذا الشيخ لايصوم ولايصلى!)7
تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل
مجموعه اين رخدادها و نيز ناتوانى مديران امور, گسترش اختلاف, هرج و مرج, فقر و فساد و پيامدهاى خانمان سوز جنگ جهانى اول, بريدگى و دلمردگى را نسبت به سياست و حكومت, در ميان افراد سياستمدار و برخى از فقهاى روشن ضمير و.... به وجود آورد.
اينها باعث شد كه زمينه براى فردى كه بتواند به اين اوضاع پايان دهد, فراهم آيد. رضاخان ميرپنج, عامل دست نشانده انگليس, پا به عرصه حكومت بر مردم گذارد.
او در آغاز, با چهره اى ملى و مذهبى خود را نماياند. از اين روى مبارزه مستقيم با او, آن گونه كه بايد و شايد, پذيرش اجتماعى نداشت. يا حداقل انگليس و جيره خواران آن, جوّ اجتماعى را اين گونه ساخته و پرداخته بودند. در اين روزگار, پيامهاى تند و فتواهاى بنيان برافكن و دعوت به خيزش عمومى, از جانب روحانيان و عالمان دين, چه از حوزه نجف و چه از حوزه قم, ديده نمى شود.
آنچه هست, مبارزه منفى و مخفى است كه اين جا و آن جا, مطرح مى شود.
(تا نوروز 1306, رضاخان تواسنته بود به هر تدبير, روابط خود با روحانيت را (به جز مدرس), محترمانه نگهدارد, تا برخورد, ظاهرى نشود. در عين حال, او كه مى دانست نخواهد توانست, [آية الله العظمى] آقاى حائرى و در نتيجه حوزه علميه قم را با خود همراه گرداند, از موقعيت مهاجرت علماى نجف به تهران, استفاده كرد, به آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و آقاى نائينى نهايت نزديك شد...)8
به تدريج, وقتى چراغ سبزى از طرف عالمان دين نديد, برنامه هايى را كه انگليس انجام آن را از او مى خواست و اساساً براى اجراى آنها به اين پست گماره شده بود, يكى پس از ديگرى, به مورد اجرا گذارد.
مقابله روحانيان و مؤمنان با او و او با آنان, آغاز شد.
قم, اولين واكنشها را, در برابر خانواده سلطنتى كه حجاب را مراعات نمى كردند, از خود بروز داد.
(رضاخان خود وارد قم شد. با رسيدن او به قم, آشوبى برخاست, استثنايى در صحن حرم. شاه خود هر معممى را كه ديد به چوب مى بست, تا بالآخره آقاى بافقى, پيرد مرد محترم را به فلك بستند و حكومت نظامى در قم برپا شد, [آية اللّه العظمى] حائرى كه مى دانست ديكتاتور, در انتظار بهانه اى است, تا قم را به توپ ببندد... دستور داد هيچ كس درباره شيخ محمد رضا بافقى, سخن نگويد...)9
آرى, سردار سپه كه در ابتداى كار, پيشاپيش دسته هاى عزادار گِل و گاه بر سر مى ريخت و به تمثال حضرت على مفتخر بود, در برابر روحانيت و مظاهر شريعت موضع گرفت.
مرجعيّت, در اين دوران, كه رعب و وحشت همه جا را فرا گرفته بود و كسى در ميدان نمانده بود مگر عده اى انگشت شمار, ساكت ننشست و در برابر ديكتار و كارهاى خلاف شرع او, ايستادگى و تا حد توان از مظالم و مفاسد جلوگيرى نمود.
پی نوشتها:
1 . مجله (ياد) شماره 144/26.
2 . (مرگى در نور), زندگى آخوند خراسانى, مجيد كفايى 141/, انتشارات زوار.
3 . مجله (نور علم), شماره 30.
4 . برگرفته از سرمقاله مجلّه (حوزه), شماره 43 ـ 44.
5 . (تاريخ مشروطه ايران), احمد كسروى ج402/2.
6 . مجله (حوزه) شماره 94/53.
7 . (سيماى فرزانگان, رضا مختارى 290/, دفتر تبليغات اسلامى, قم.
8. (از سيد ضياء تا بختيار), مسعود بهنود 95 ـ 96, سازمان انتشارات جاويدان.
9 . (همان مدرك).
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|