نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 03-17-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رهبران بزرگ

رهبران بزرگ





در اين زمان, آية اللّه العظمى حائرى با اراده اى آهنين, براى عمارت مدرسه دين, دست به كار شد و كاروان دين باوران را در زير سقف وجود خود جاى داد. پايه هاى پرورش حوزويان را بنا كرد. از هويت حوزه كه مى رفت به دست رضاخان نابود گردد, باهمتى بلند پاسدارى نمود و در برابر سياست خشن رضاخان نيز, موضع روشن داشت.


قسمت آخر
آية اللّه العظمى نجفى مرعشى, اوضاع آن روزگار را اين گونه تصوير كرده است:
( او,[آية اللّه العظمى حائرى]... به اهل علم وفضيلت, عشق و علاقه عميق مى ورزيد. معتقد به حفظ اسرار روحانيت بود. در مورد كشف حجاب, به رضاشاه تلگراف مخابره كرد و در جواب, فحش و ناسزا و بى ادبى شنيد. و معلوم شد كه اعتراض فايده نداشت. او, در اواخر عمرش, شش ماه در منزلش منزوى و گوشه نشين بود و در كمتر مجامع حضور پيدا مى كرد. و مى توان گفت كه: از دست حكومت دست نشانده, دق مرگ شد...)1


از اقدامات خائنانه و ضد اسلامى رضاخان, مسأله (كشف حجاب) بود. در اين جريان, مرجعيت شيعه به اداى تكليف پرداخت و در برابر آن موضع روشن و قاطع گرفت.
آية اللّه حاج حسين قمى, كه از چهره هاى برجسته آن عصر بود و در مشهد مى زيست, با اين كه در منزلش زير نظر مأموران دولتى به سر مى برد, اعلام كرد:
(چنانچه براى جلوگيرى از كشف حجاب اجبارى, ده هزار نفر, كه يكى از آنها من باشم, كشته شود جائز است.)2
حوزه اصفهان نيز در كنار مردم قرار گرفت. اين حوزه كه خارى بود در چشم رضاخان و اربابانش, همواره مورد حقد و كينه كهنه كاران انگليسى بود. كينه توز انگليسى گفته بود:
(اگر بخواهيم در اين طبقه از دستگاه حاكمه ايران نفوذ كنيم بايد مركز دينى اصفهان را متلاشى سازيم.)3
مرحوم آية اللّه حاج آقانور اللّه اصفهانى, از دهها فقيهى بود كه در اين حوزه مى زيست و در برابر سياست خفقان و آزادى برانداز رضا خان, مقاومت مى كردند.
امام خمينى, در اين باره مى گويد:
( در زمان اين مرد سوادكوهى, اين رضاخان قلدر نانجيب, يك قيام از علماى اصفهان شد كه ما, در واقعه حاضر بوديم.
علماى اصفهان, آمدند قم و علماى بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و بر خلاف دستگاه, نهضت كردند.)
(علماى اصفهان, قيام كردند و رأسشان, مرحوم حاج آقا نور اللّه بود.)4
وى, از فقهايى بود كه براى نظارت بر قوانين مجلس شوراى ملى, از طرف مردم, برگزيده شده بود.
امّا به مجلس نرفت و همواره با حاكميّت عناصر غرب زده درگير بود. عملاً, در اصفهان به رتق و فتق امور مى پرداخت, خود كفايى را ترويج مى كرد. با تأسيس شركت اسلاميه, بيمارستان و انتشار روزنامه, معاش و معاد و ديانت و سياست را به هم آميخت و مراجع عصر نيز از سياست و روش سياسى و اجتماعى وى حمايت نموند.
مرحوم آية اللّه العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى, در پيامى به علماى اصفهان نوشت:
(... غرض آن است كه, شَهِدَ اللّه, دل ما هم خون است و اگر راهى براى اصلاح و انجام بعضى از مطالب داشته باشيم كه رفع مفاسد بشود, بلكه احداث فساد بلاد نتيجه نشود, حاضر و فداكاريم.)5
مراجع بزرگوار ديگر, مانند: آية اللّه سيد اسماعيل صدر, آية اللّه آخوند خراسانى, آية اللّه سيد كاظم يزدى و شيخ الشريعه اصفهانى ضمن اعلاميه هايى, از اقدامات اين فقيه زمان شناس و مرد دين و سياست حمايت قاطع نمودند.6
به هر حال, اين بزرگمرد نيز, به گونه اى مشكوك و به دست عوامل رضاخان, به خيل شهيدان كوى دوست پيوست.

فقيه مبارز و مجتهد مجاهد ديگرى كه در عصر ديكتاتورى رضاخان مى زيست و با تمام وجود در برابر او ايستاد, مرحوم آية اللّه سيد حسن مدرس است. شعار (ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ما) را به همگان آموخت و خود مظهر كامل آن شد. او, از راست قامتانى بود كه از (ترس) و (طمع) به دور بود و به همين جهت, در برابر سياستهاى شيطانى و ديكته شده راضاخانى موضع قاطع گرفت. خارى بود در چشم سردار سپه و مانع بزرگى بود بر سر راه آن مرد خشن و مستبد.


بارها و بارها نقشه ترورش را كشيدند و به سويش هجوم بردند, امّا خدا خواست كه جان سالم به در برد. سرانجام, طاغوت زمان, وى را به تبعيدگاه فرستاد و پس از سالها رنج و هجران به وصال دوست شتافت و به دست عمال رضاخان, در شهر كاشمر به درجه شهادت نائل آمد.
امام خمينى درباره اين مرد بزرگ, چنين مى گويد:
(او [رضاخان] با مرحوم مدرس روزگارى گذراند و تماس خصوصى داشت و فهميد كه با هيچ چيز نمى توان او را قانع كرد, نه با تطميع و نه با تهديد و نه با قوه منطق, مدرس يك ملاى دين دار بود... بعد از مردن خود, شرافت و بزرگى به جاى گذاشت.)7
دوران 16 ساله (1304 ـ 1320) حكومت رضاخان, كه دوران استبداد مطلق و اوج خفقان عمومى بود, به پايان رسيد در اين دوران سياه, بزرگانى از حوزه قدم به ميدان سياست گذاشتند و فرياد آزاديخواهى و شرافت طلبى نيز دادند و در اين راه, آزار و شكنجه, تبعيد و زندان و شهادت را به جان خريدند.
پس از شهريورى 20 و حكومت محمد رضا پهلوى, تا پيروزى انقلاب اسلامى نيز, حوادث تلخ و ناگوارى در ايران به وقوع پيوست كه مرجعيت و روحانيت اولين قربانيان را در آن وقايع تقديم اسلام نمودند.
اين مقطع تاريخى را به دو بخش مهم و سرنوشت ساز مى توان تقسيم كرد:
1 . از سقوط رضاخان تا كودتاى 28 مراد 1332.
2 . از 28 مرداد, تا انقلاب اسلامى.
اين سالها, فقها و مراجع مبارزه و مجاهدى مى زيستند كه با مبارزه منفى و مثبت خود, سدّ راه مقاصد استعمار و استبداد شدند و به وظيفه سياسى و اجتماعى خود,عمل كردند.
از چهره هاى برجسته اين دوران, سيد ابوالقاسم كاشانى است.
اين فقيه مبارز, كه در نهضت استقلال عراق عليه انگليس, شركت كرده بود و همراه آيات عظام تقليد آن ديار, به مقابله با قدرتهاى حاكم زمان برآمده بود, تحت تعقيب قرار گرفت و به ايران بازگشت.
او, از همان آغاز ديكتاتورى رضاخانى, حركت سياسى خود را آغاز كرد و تا سال 1340, كه به لقاى رب پيوست, لحظه اى آرام نگرفت.
در اين مدت, زندانها و تبعيدهاى متعدد را متحمل شد و براى اصلاح مملكت و دولتمردان, خون جگرها خورد. از سوى دوستان و حوزه ها بى مهرى فراوان ديد و از ناحيه نادانان تهمتها شنيد. امّا هيچ كدام سدّ راه او نگشت. با عزمى راسخ و روحيه خستگى ناپذير, در برابر فشار استعمار خارجى و استبداد داخلى مقاومت نمود.
شرح مبارزات اين فقيه مجاهد و نقش هدايت و رهبريهاى او در طول زندگى, در اين نوشتار نمى گنجد و فرصتى ديگر مى طلبد. از اين روى به همين مقدار بسنده مى كنيم و طالبان اين مباحث را به تاريخ مدون مبارزات ايشان ارجاع مى دهيم.8
پس از درگذشت مؤسس حوزه علميه قم, آية العظمى حائرى و سپس, آيات عظام: سيد محمد تقى خوانسارى, آية اللّه حجت و آية اللّه صدر, مرجعيت و زعامت حوزه, به عهده آية اللّه العظمى بروجردى قرار گرفت.
مرجعيت گسترده و فراگير آن بزرگمرد و محبوبيّت و مقبوليت وى در ميان حوزويان و مردمان, به گونه اى ريشه در اعماق دلها دوانيده بود كه بدكنشان را ياراى ايستادن در مقابل وى و مخالف بانظرات او نبود.
او, با واقع نگرى و هشيارى, همواره دستگاه و اعمال او را زير نظر داشت و هر گاه احساس مى كرد حركتى ناسازگار با دستورات اسلام در حال تكوين است, شجاعانه موضع مى گرفت. گرچه اوضاع و احوال اجتماعى در نظر وى براى حركتى بنيادين و اساسى آماده نبود, امّا اين باعث نمى شد كه در برابر قانون شكنيها و خودكامگيهاى رژيم شاه, بى تفاوت باشد.
در زمان وى جلو بسيارى از اهداف شيطنت آميز شاه, كه از جانب دشمنان اسلام ديكته مى شد, گرفته شد. تلاشهاى آن بزرگوار در آن دوران زمينه ساز انقلاب اسلامى و موجب حفظ و حيات حوزه هاى علمى گرديد.9
با در گذشت آية اللّه بروجردى رفت و آمدهاى بين تهران و قم, فزونى گرفت. شاه مى خواست در روند انتخاب مرجع آينده, اثر بگذارد. حاصل حركتهاى پشت پرده شاه و دار و دسته او, تلگرام وى به نجف بود. در اين تلگرام, آرزوى ديرينه اى نهفته بود و آن, دور شدن مرجعيّت تامه شيعيان, از ايران و كم اهميت شدن حوزه علمى قم بود.


در اين ايّام, براى اولين بار, روزنامه ها نام مبارك امام خمينى را نوشتند و آنچه شاه از آن خوف داشت اتفاق مى افتاد.
هنگامى كه امينى به نخست وزيرى رسيد, در هر فرصتى به قم مى رفت و بامراجع ديدار مى كرد. در يكى از سفرها, به منزل امام خمينى راه يافت ونصايح امام را, كه عمل به قوانين اسلام و شريعت بود, شنيد. دربازگشت به تهران, در ملاقاتى باشاه, او را از در افتادن با حضرت امام برحذر داشت:
(در صورت يك اشتباه كوچك و به زندان انداختن اين مرد, حتى براى يك روز, ديگر هيچ عاملى قادر نخواهد بود رژيم راحفظ كند.)10
با روى كار آمدن دولت عَلَم, كه خود را سپر بلاى اعليحضرت مى دانست, طرحها ولايحه هاى ضد مردمى و ضداسلامى تصويب و اعلام مى شد. انقلاب سفيد, كه در حقيقت انقلاب سياه و شوم بود, بر سر زبانها افتاد. لايحه كاپيتولاسيون و مسأله انجمنهاى ايالتى و ولايتى مطرح شد. در اين شرايط بود كه مراجع تقليد, به ميدان آمده و در برابر شاه و دولت او موضع گرفتند.آن كه از همه بيشتر و صريح تر اعلاميه مى داد و افشاگرى مى كرد, امام خمينى بود.
او, كه سينه خود را براى گلوله ها آماده كرده بود; امّا براى زورگوييها, نه. با كمال قاطعيّت در برابر دستگاه ايستاد. در آغاز, با نصايح و مواعظ, كه روشى است پيامبرانه, با شاه برخورد كرد. خطر اسرائيل و آمريكا را گوشزد نمود. روحانيت و حوزه ها را بيدار كرد و نسبت به وظايفشان هشدار داد. امّا افسوس كه سخنان آن فقيه حكيم و عالم آگاه در قلب سخت تراز سنگ شاه و اطرافيانش اثر نكرد و اين شير مرد دلاور را در نيمه شب دستگير و پيش از طلوع آفتاب, به تهران بردند و زندانى كردند. مردم وقتى آگاه شدند به خيابانها آمدند و فرياد آزادى مرجع تقليدشان را سردادند. رژيم سفاك و بى منطق, آنان را به گلوله بست و حادثه 15 خرداد 42 را به وجود آورد. اين جا بود كه مبارزه امام خمينى دارد مرحله جديدى شد. و پايه هاى انقلاب اسلامى در آن سالها پى ريزى گرديد. امام به تركيه وعراق تبعيد شد. حوزه نجف را آرام آرام به تحرك وا داشت. نه تنها در آن حوزه هضم نشد كه آن جا را مركز و كانون رهبرى و هدايت مجاهدان و مبارزان قرار داد و هسته هاى مقاومت و نيروهاى فداكار را به بهترين صورت, به سوى اهداف و آرمانهاى اسلامى رهنمون مى گشت.
امام فرياد رسا و پرطنينى بود كه نقاب ظلم را دريد و آزادى را بشارت داد. انقلابى را كه از سالها پيش آغاز كرده بود, به برگ و بار آورد. فرهنگ تسليم و حصار ترس را فرو ريخت و ملتى را به سرچشمه ارزشها و فضيلتها رهنمون شد.


او, كه فقيهى اسلامى و مظهر ايمان و اعتماد مردم بود, غبار يأس را از چهره زدود و در ميان ملت, شور و خروشى ديگر آفريد و آثار دلمردگى و نااميدى را زدود. كلام و پيام او, كه كلامى آشنا و همسو با فطرت بود, ديوار سكوت قرنها را شكست و مرگ را در نظر كسانى كه به او اميد بسته بودند, حقير و بى مقدار ساخت. آخرين فصل مبارزه امام, بر ضد رژيم, از اوائل 56 تا 22 بهمن 57, سرشار از حوادث و وقايع بود كه در همه آنها امام راه گشاى راه بود و به زيباترين وجه ممكن, ملت را رهبرى مى نمود.
و اين چنين بود كه آن شمع جمع و آن مشعلدار بزرگ, مصداق كامل و روشن (مرجعيت و سياست) شد و راه را براى رهروان هموار ساخت و به ملت, بويژه حوزه ها حركت و حيات مجدّد بخشيد.




پی نوشتها:

1 . (يكصد سال مبارزه روحانيت مترقى), عقيقى بخشايشى, ج443.
2 . (مجله نور علم), دوره دوم شماره يك.
3 . (انديشه سياسى و تاريخ نهضت بيدارگرانه حاج آقا نوراللّه اصفهانى, موسى نجفى 33.
4 . (همان مدرك), 23 ـ 24.
5 . (همان مدرك), 25/.
6 . (حماسه فتوا) 51/.
7 . (در جستجوى راه از كلام امام), دفتر هشتم, 205/ و 24.
8 . از جمله , ر . ك: (مجله حوزه) شماره 115/15 مقاله روحانيت و روشنفكران.
90 . براى اطلاع بيشتر و دقيق تر, ر . ك: مجله (حوزه) شماره 43 ـ 44 و يژه نامه آية اللّه بروجردى.
10 . (از سيد ضياء تا بختيار), مسعود بهنود 465/, سازمان انتشارات جاويدان.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید