
03-20-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
با شکر خندی به استقبال سال نو برو
با شکر خندی به استقبال سال نو برو
نوبهار آمد به دشت و باغ و جالیز هم وطن
با بهاران می شود دنیا دل انگیز هم وطن
خنده کن ، شوری به پا کن، گل بگوی و گل شنو
گر مقیم شهر رشتی، یا که تبریز هم وطن
با شکر خندی به استقبال سال نو برو
بعد از این کن از غم بیهود ، پرهیز هم وطن
کی به عمر خویش لذت می برد از زندگی
آن که دارد خوی تند و سرکش و تیز هم وطن
با سلاح خنده و شور و نشاط و لطف و مهر
با سپاه غصه ها هر لحظه بستیز هم وطن
گویم اینک با زبان آذری ، شادی اِلَه
گر سر آروادسان ، کیشی ، یا ای که یالقیز هم وطن
با زبان گیلکی گویم ، تی لب پر خَنده بُو
گر تی نام یوسف اِسه یا آن که پرویز هم وطن
با زبان اصفهانی گویمت ، غم ها بَسِس
آبخندو گز بخور ، بنشین و برخیز هم وطن
با زبان مازنی گویم ، جهان زیبا بَیه
من تو را گِمبه که با شادی در آمیز هم وطن
الغرض با هر زبانی گویم از فصل بهار
از برای هر کسی باشد دلاویز هم وطن
آرزوی قلبیِ حامیِ طناز این بُوَد :
زندگی در کام یاران باد و من نیز هم وطن
جمشید مقدم " حامی "
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|