نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 03-20-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض جیک جیک های عاشقانه

جیک جیک های عاشقانه


بهاریه های نورزی (یک)



پیچیده است در خود و زمین ناله می كند
از درد زایش یك زایمان …
فصلی كه سر سبد فصل های دیگر است
دیده گشوده است در دامان مادرش زمین
عمر سفید زمستان به سر رسیده است
از راه رسیده است بهار
با قامتی به بلندای درخشان كاج
و دشت های یخ زده و خراب، كه بیدار گشته اند
در گردش زمین و زمان …
و روئیده است یك اتفاق سبز
كوهها كه مشت مشت شده اند در كنار هم
باران كه سرازیر می شود، باز می شود مشت های كوه


و آب از شیار انگشتان دست كوه جاری می شود
و من كه خودم را درمیان شیار انگشتان دست كوه گم كرده ام
آن دور دستها، بستر زمین همه رنگین شده است
و چشم كه می گشایم این همه زیبایی خیره كننده است!
سرخ … سوسنی … نارنجی … گلابی …
گلهای یاس و لاله و شقایق، كه بر دامن زمین سبز شده اند…

بهاریه های نوروزی ( دو )





اینك شاخه های لخت درختان كه پر بار گشته اند
جا داده اند یك زوج گنجشكی را كه سر داده اند
جیك جیك های عاشقانه …
و كشتمندی كه در زیر سایه درختی نشسته است
قسمت می كند ضیافت ساده ی خوانی را با زن جوان
سوگند می خورند به پیمان مقدسی كه با هم بسته اند
گنجشكها جیك جیك های عاشقانه را از سر گرفته اند
و ته مانده ای خوان را به منقار می كشند
همه چیز زندگی را از سرگرفته و سبز شده اند
و من مانده ام در قاب سبز رویاهای خویش
كه در فراسوی دشت های سبز بیكران
در انتظار رؤیت رویت همچنان به انتظار مانده ام …

بهاریه های نوروزی ( سه )

آفتاب اینك اندك اندك جان گرفته است
و حس برتری جویی اش یك بار دیگر بر سر زبانها افتاده است
زمین دوباره آهنگ همنوا شدن با آفتاب سر داده است
تا دشت های سبز به نفس نفس بیفتد …
و آفتاب حقیقت سوزان و سوزاننده اش را به اثبات برساند
و تو همچنان در هاله ای از ابهام فرو رفته ای …
كه من باید حقیقتی را برایت روشن سازم
كه چرا گنجشكها جیك جیك می كنند؟!
گندمهای سبز به زردی گراییده اند
و درختان تاراج حاصل عمرشان را به دست باغبان پیر به نظاره نشسته اند
نامزدها، بیرحمانه گل ها را به یكدیگر هدیه می دهند
آیا این برای تو كافی نیست؟
اگر گذرت به این طرف بیفتد، پنجره به رویت باز است
یگانه درخت سرو وسط حویلی كه یادگار سالهای كودكی ماست
می ترسم تا تو اگر بیایی، باد به بازی گرفته اش باشد
همه چیز می خواهند خودشان باشد
و من هنوز در رویاهایم با تو بودن را تجربه می كنم
حالا شبحی مقابلم ایستاده كه بزرگ شده خاطرات كودكی ام است
پیاله خالی قهوه در روزهای معتدل بهاری در انتظار قطرات باران است
همه چیز رنگ عوض كرده است، حتی قهوه …
دیوارهای خاكستری سبز شده است
و آفتاب می تابد و برای عبور از غروب
قطره قطره رنگ می بازد …
و به طلوع می اندیشد
می خواهم آخرین شعرم را در اولین روز سال پیشكش تو كنم
تا در تنهایی ترین تنهایی ات
آهسته اما برای خودت زمزمه كنی

قاسم قاموس (نویسنده ی افغان)
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید