نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 10-12-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,701
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پرسمان روزنامه ي ايران با استاد كزازي

ايران: در راستاي آشنايي با مفاخر ادبي ايران زمين و همچنين آشنايي با انديشه سبز اين بزرگواران به سراغ او رفتيم. كسي كه به واقع مانند رودخانه اي است كه مي شود بي سروصدا از هر كجاي او آب برداشت.پي بردن به عمق افكار ناز خيزش در مجالي كوتاه كاري بس دشوار به نظر مي رسيد به هر روي سعي كرديم در كوچه باغ بهارگونه پندارش گامي برداريم شايد بدان مقصد عالي برسيم.
اين انسان والا، نيك پندار و راستين كسي نبود و نيست جز استاد دكتر ميرجلال الدين كزازي. با هم گزيده اين گفتمان را مي خوانيم:
در ابتدا اگر امكان دارد خود را براي خوانندگان خوب ما معرفي كنيد.

من گمان دارم خوانندگان پيگير مرا مي شناسند. زيست نامه من به شيوه گوناگون چاپ شده. به هر روي در سال۱۳۲۷ در كرمانشاه زاده شده در خانواده اي كه بنيانگذار شيوه نوآموزش در اين سامان بوده اند. از دوران كودكي با فرهنگ گرانسنگ ايران و شكرين پارسي به پايمردي روانشاد «پدرم» كه فرهيخته ترين مردمي است ديده شده انگيزه اي شد اين رشته را انتخاب كنم. عضو هيأت علمي دانشگاه علامه طباطبايي بوده و ۴۰جلد كتاب نوشته ام يا برگردان كرده ام در زمينه ويرايش متون و...
در ساليان دانشجويي همسري شايسته كه در زندگي يار مددكار من بوده، انتخاب نموده و بخت بزرگي مي دانم. ۴فرزند دارم، ۲پسر كه يكي سال پنجم پزشكي، ۲ديگر (دومي) در رشته برق و الكترونيك و ۲دختر كه توأمان (دو قلو) در سالهاي دبيرستان مشغول تحصيل مي باشند.



· هدف شما از انتخاب رشته ادبيات چه بوده؟
من گمان دارم اگر به داد و بي هيچ يك سو نگري به فرهنگ ايران بنگريم در اين راستاي حقيقت بي گمان خواهيم شد كه برجسته ترين فرهنگ ايران پس از اسلام شعر است. هر سرزميني ستيغ فرهنگي دارد كه اين ستيغ براي ما شعر است. اگر بخواهيم به شناخت گوهري از فرهنگ ايراني برسيم توانمندترين و مايه ورترين آبش خور، شعر پارسي است. به سخن ديگر منش و انديشه و توانهاي ذهني و هنري انسان ايراني در شعر پارسي است كه به بهترين، روشن ترين و آشكارترين شيوه بازتافته است كه گسسته از شعر امكان ندارد. اگركسي بخواهد گسسته از شعر، فرهنگ و منش ايراني را درك كند بي گمان در اين كار ناكام است. من چون سخت سودايي فرهنگ ايران بودم و در جست وجوي شناختن آن، شعر (ادب پارسي) را برگزيدم.

· آقاي دكتر تا چه اندازه اي توانسته ايد تما م معلومات خود را در يك دوره تحصيلي چهارساله (كارشناسي) به دانشجويان انتقال دهيد؟
پاسخ به اين پرسش دشوار است. زيرا كه فرآيند آموزشي در دانشگاه تنها به رفتار من بستگي ندارد. اين زمينه فرآيندي بسيار پيچيده است كه يكي از كارسازها در آن رفتار و شيوه آموزش استاد است. كارسازهاي ديگري كه در فرجام، اين فرآيند را پديد مي آورند از گونه رفتار دانشجويان، سامانه آموزشي و چگونگي آموزه ها مي تواند بود. اما به هر روي آنچه من درباره خود مي توانم گفت در پاسخ پرسش شما اين است كه من در پيشداشت انديشه ها و دانسته هاي خود هرگز كمترين تنگ چشمي ندارم براي من بهترين دانشجو، پوياترين و جست وجوگرترين دانشجو است. دانشجويي كه همواره مي پرسد و در پي آن است كه دانش خود را بگسترد. اين دانشجو را من فرخنده مي دارم و آرزو مي دارم در دانشگاههاي ما بر شمار اين دانشجويان پيوسته افزوده شود زيرا اين كسانند كه آينده فرهنگي وعلمي ايران را پايه مي ريزند. فرهنگ ايران آنچنان گرانسنگ است كه براي شناختن و شناسانيدن آن به مردان و زناني نياز داريم كه در راه جستن وخواستن، سرافراز و صوفي وار گام بردارند آنچنان كه پير هژير بلخ (حضرت مولانا) فرموده است: تشنگي را بجويند نه آب را. هر سرابي براي آنان آغاز تشنگي و نيازي پرشورتر و شكيب تر باشد. اگر من توانسته باشم چنين انگيزه اي و نيازي را در دانشجويانم پديد بياورم بي گمان در كار خويش كامكار و بخت يار بوده ام.

· آقاي دكتر، در صحبتهاي خود اشاره اي به شعر پارسي داشتيد. لطفاً سبك مورد علاقه خود را در غالب شعر بيان بفرماييد؟
من پاسخي روشن به پرسش شما نتوانم داد زيرا كه همه سبكها و شيوه ها را خوش مي دارم. اگر دادسخنوري و زمان آوري در آنها داده شده باشد براي نمونه چگونه مي توان اگر فردوسي را بزرگ داريم و حافظ و سعدي را خوار بشماريم كه در شيوه اي ديگرسان شعر گفته اند؟ اما اگر پرسش شما به اين نكته بازمي گردد كه من خود كدام شيوه را در سخنوري به كار مي گيرم پاسخ اين است كه من بيشتر زبان شكوهمند و كوبنده و به نيروي خراساني را خوش مي دارم و هيچ آفرينشي آگاهانه انجام نمي گيرد. در اينجا نكته اين است كه من سخنور در معناي راستين واژه نيستم يعني پيشه من شاعري نيست. گهگاه به پاس دل خويش خشك وتري را به هم مي پيوندم.



· استاد؛ نسل جوان و جوياي نام امروز بيشتر به سمت شعر نو يا شعرايي مثل نيما گرايش دارند. علت اين امر از ديدگاه شما چيست؟
اگر بخواهم پاسخ روشني را به پرسش شما بدهم بي گمان سخن به درازا خواهد كشيد. براي اينكه اين زمينه به شايستگي كاويده شود و من بتوانم ديدگاههايخود را به روشني در اين باره با دوستداران درميان بگذارم نياز به گفت وشنودي دراز آهنگ است. از اين رو خوش ترمي دارم كه پاسخي كوتاه و نارسا و نافرجام به پرسش شما ندهم. اگر سخت شما برآنيدكه پاسخ اين پرسش را از من بشنويد مي انگارم كه بايد در گفت وشنودي جداگانه به آن پاسخ داده شود. تا سخن بي هيچ خواهي و سرانجاميبا خوانندگان شما در ميان نهاده آيد اما براي اينكه به هر روي پرسش شما بي پاسخ نمانده باشد من خوانندگان گرايان به اين زمينه را فرامي خوانم كه به واپسين شماره كتابماه هنر بنگرند. درآنجا من به گونه اي ديدگاه خود را درباره نوگرايي «مدرنيسم» در هنر باز نموده ام. آن جستار به گونه اي پاسخي براي اين پرسش مي توان بود.

· استاد آيا مي توان به عرفان از زاويه هنر نگاه كرد؟
زبان عرفان، زبان هنر است اما در پيوند اين دو با يكديگر به اين نكته مي توان انديشيد كه به هر روي آزمون عارفانه در سرشت و ساختار نزديكي و پيوندي با آزمون هنري دارد. اگر نه زبان عرفان، هنرنمي باشد. آنچه اين دو را به هم مي پيوندد در نگاهي بسيار فراگير آن است كه اين دو در آزمون، بسيار ژرف، دروني، بويژه فردي اند. به سخن ديگر عارفمانند هنرمند جهان را يا انسان را بدان سان مي بيند و مي آزمايد كه خود مي خواهد اين نگرش و آزمون يكسره فردي است از آنجا كه مي بيند همواره عارفان بزرگ به اين نكته انگشت نهاده اند كه آنچه را دريافته اند و آزموده اند نمي توانند با ديگران در ميان نهند. مولانا اين ناتواني را در بيتي شگرف نشان داده است:
من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش
آزمون هنري در هنرمند نيز آزموني است يكسره فردي. هر رخداد هنري رويدادي است كه تنها يك بار روي مي تواند داد. آنچنان وابسته به دم است (يعني بر حالهاي هنرمند) در دم كه اگر هنرمند خود نيز بخواهد آن را تكرار كند نخواهد توانست.

· به عنوان آخرين سؤال لطفاً بفرماييد شما چگونه بدينگونه سخنوري مي كنيد با حداقل كلمات بيگانه؟
نكته اين است كه باوري بهپارسي سره ندارم زيرا كه برآنم هيچ زباني سره در هيچ جاي جهان نمي توان يافت. آنچنان كه هيچ نژاد و فرهنگي سره يافتني نيست و فرهنگها و نژادها و زبانها در داد وستدها همانطوري كه ديده ايم از يكديگر اثر پذيرفته اند. برآنيم كه جستن سرگي در فرهنگ و زبان و نژاد كاري بيهوده است كه بناچار نافرجام مي ماند و آنچه خوش مي دارم اين است كه زبان من تا آنجايي كه شدني است از واژه هاي بيگانه پاك و پيراسته باشد. زيرا كه از ديد من زبان آشفته، آلوده، كژمژ و بي سامان به ناچار ـ انديشه اي همگون و همگين ـ با خود را در پي خواهد آورد. چنين زباني بر منش و فرهنگ اثر خواهد نهاد و آن را به آشفتگي خواهد كشيد. زبان پارسي، زباني است توانمند و بي نياز و اگر هم نيازي دارد به اندازه هر زبان ديگري است كه مي شناسيم. از اين رو چرا بايد اين زبان دل انگيز، شيوا و آهنگين را كه به راستي برترين زبانها براي سرودن و آفرينش زيباست، با واژه هاي بيگانه كه از ديدگاههاي گوناگون با ساختارها و هنجارهاي زبان ما ناسازگارند بياوريم. زبان فارسي از ديد زبان شناسي زباني پيشرفته است به سخني ديگر «برون زبان» بوده است. در درازناي روزگاران از زبانهاي ايراني سترده شده است. سرانجام اين زبانها رسيده اند به فارسي دري واژه هايي كه از ديگر زبانها به وام مي ستانيم در فارسي به كار مي بريم در سنجش با واژه هاي فارسي كه ساده بوده اند. واژه هايي كه من آنها را «بياباني » مي نامم. يعني واژه هايي كه هنوز شهر آيين و متمدن نشده اند. دراين زمينه به فراخي مي توانم سخن گفت ولي چون پايه اين گفت و شنود به كوتاهي چيده شده به اين اندك بسنده مي كنيم.

· در پايان تشكر مي كنم از شما كه وقت گرانبهاي خود را در اختيار خوانندگان گرامي ما قرار داده ايد. اگر سخني مانده بفرماييد.
درود گرم من بر خوانندگان فرهيخته روزنامه ايران كه پيش من روزنامه اي گرامي است زيرا نام ستبر و نازش خيز و جاودانه ايران را بر پيشاني خود دارد.
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید