موضوع
:
داستان طنز، ماجراهای طنز، مقالات طنز، داستانهای طنز، مطالب طنز، طنزنوشته
نمایش پست تنها
#
227
03-21-2010
EVAZI
تازه کار
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 14
سپاسها: : 0
0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
.:: شام آخر سالی ::.
َ
کسی از ماهیهای ایرانی خبر نداره . . . . . !!!
ساعت حدودای ده صبح روز شنبه 29 اسفند بود، در طبقه همکف ( دفترکارم ) مشغول نوشتن نمایش طنز نوروزی بودم که عیال دمغ وناراحت و کمی هم عصبانی با چرخ خالی آسان بر از میدون میوه وارد منزل شد و گفت :
عیال : مگه شما نگفتی میدان تره بار تا آخرین ساعات امشب بازه ؟
گفتم : بنده از قول یکی از مسئولین محترم که ازطریق رادیوشهر( رادیوتهران ) پخش شد، عرض کردم .
ایشان فرمودند، مردم برای خرید اصلا عجله نکنند ، چون میوه و تره باربه حد کافی وارد میادین شده وتا آخرین
ساعات امشب عرضه می گردد.
عیال : الان که دارند میدون رو آب وجارو می کنند .
گفتم : شما مگه میوه نگرفتی ؟
عیال : ماهی قزل آلا هنوز نگرفتم .
گفتم : یعنی ما امسال سال تحویل سبزی پلو با ماهی نداریم ؟
عیال : سبزی پلو با کوکو داریم، ماهی نداریم .
عیال رفت بالا ومن ماندم که شب عیدی بدون ماهی چکار کنیم ، فکری به مغزم خطور کرد، تصمیم گرفتم مخفیانه به خیابان رفته و هر طور شده یک ماهی حتی سگ ماهی هم که شده گیر بیاورم .
حدودای میدان توحید یک مغازه ماهی داشت با صف نیم کیلومتری از مردمی که برای خرید عجله نکرده بودند ! ! !
به آخر صف رفتم واز خانم جلویی پرسیدم :
- ببخشید ، یه دونه ماهی هم صفیه ؟
خانم نه گذاشت ونه برداشت با عصبانیت جواب داد :
- بله آقا ، یه دونه میگو هم صفیه چه برسه به ماهی.
گفتم : مگه اینجا میگو رو دونه ای می فروشند ؟
خانم چپ چپ نگاهم کرد، منم لبخندی زدم که یعنی شب عیدی مزاح فرمودم .
ناچارا تا دوازده ظهر در صف ایستادم، ودست آخر اجبارا یک ماهی سفید به قیمت ...................بماند ( نمیخواهم عیال قیمت آن ماهی را بداند ) آخه مارا چه به ماهی سفید ! چاره ای نبود، چون آخر بار بود وفقط چندتا ماهی سفید باقی مونده بود .
پانصد تومان عیدی دادم تا ماهی را برایم پاک وتیکه کردند .
سر راه مقداری آرد سفید و پودر سوخاری گرفتم و در همان طبقه پایین بساط را پهن کردم .
عیال بر عکس بنده همچنان ناراحت بود که امشب ماهی نداریم ، رفتم بالا و . . . .
گفتم : من به دلم برات شده که امشب یک ماهی حسابی برایمان فرستاده خواهد شد، و فکر کنم ماهیشم ماهی سفید
باشه .
عیال : قراره کسی از شمال برای جنابعالی ماهی بفرسته ؟
گفتم : خانم گفتم خدا بزرگه، وقتی به دل من برات میشه، شک نکن .
عیال : حالا ببینیم و تعریف کنیم .
گفتم : شما ندیده برو تعریف کن .
عیال : پس من سبزی پلو و کوکو رو بار بزارم ؟
گفتم : بعله، با خیال راحت .
عیال مشغول کار شد و من هم پایین آمده و تا ساعت چهار بعدازظهر به نوشتن مشغول شدم، تصمیم گرفتم کم کم ماهی را آماده کنم، ولی . . . . . . ! ولی ماهی کو؟ هرچه گشتم اثری از کیسه ماهی نبود، فهمیدم که قضییه لو رفته وعیال خودش ماهی را برده تا سرخ کند . بادی به غبغب انداخته و رفتم بالاو. . . .
گفتم : دیدی خانم ؟ دیدی ماهی از غیب رسید، اونم ماهی سفیدی که به دلم برات شده بود .
عیال : دستت درد نکنه.
گفتم : شب عیدی سرت درد نکنه .
عیال : خوب کجاست ؟ بیار سرخش کنم .
گفتم : بیارم . . . ؟ مگه شما از پایین بر نداشتی ؟
عیال : من که از ظهر تا حالا مشغول کارم ، اصلا پایین نیومدم .
گفتم : ای بابا . . . . .
به سرعت خودم را به پایین رساندم، نخیر اثری از کیسه ماهی نبود.
فقط آرد سفید و پودر سوخاری را دیدم که بهم می خندیدند.
نگاهم به حیاط منزل افتاد، دیدم کیسه ماهی ( اونم ماهی سفید ) وسط حیاط روی زمین نشسته .
چشمتان روز بد نبیند، کیسه را خالی و گربه حنایی رنگ همسایه را شکم سیر یافتم .
با اجازه تون سال تحویلی ما برخلاف « براتی » که به دلم شده بود، سبزی پلو رو با کوکوی خالی تناول کردیم .
وحالا دربدر دنبال آن گربه حنایی رنگ همسایه می گردم تا . . . . . . . .
EVAZI
نمایش مشخصات عمومی
ارسال یک پیام خصوصی به EVAZI
یافتن همه پست های EVAZI
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید