با قهر چه میکشی مرا
من کشتهی مهربانیم
یک خنده و یک نگاه بس
تا کشتهی خود بدانیم ای آمده از سرابها
با خواب و خیال آبها
دارد ز تو بازتابها
آیینهی زندگانیم گر نیست به شانهام سرت
یا از دگریست بسترت
غم نیست که با خیال تو
همبستر شادمانیم شادا! تن بینصیب من
افسون زدهی فریب من
مست است و ملنگ و بیخبر
از دست و دل خزانیم انگار درون جان من
سازیست همیشه نغمه زن
گوید به ترانه صد سخن
از تاب و تب جوانیم افتاده چنین به بند تو
میخواست مرا کمند تو
گفتی که رهات میکنم
دیدم که نمیرهانیم ای یار، تبم ز عشق تو
شورم، طلبم، ز عشق تو
اما ز پیت نمیدوم
بیهوده چه میکشانیم فریاد، که جمله آتشم
تا عرش لهیب میکشم
با این همه نیست خواهشم
تا شعله فرو نشانیم نزدیکترین من! همان
در فاصله از برم بمان
تا یکترین بمانمت
تا دوستترین بمانیَم
__________________
یادگارهای سبز سالهای بهار افشان تیک تیک لحظه های دور از تو
و عبور غریبانه ترین چکاوک های عاشق ...
مسافر! انتقام غریبی است رفتنت!!
|