در واقع خلافت عباسی که از همان قرنهای سوم و چهارم هجری دچار خطر سقوط بود، با تکیه بر امیران تُرک (که در دفاع از دین رسمی و خلافت تعصب داشتند) موفق شد خود را حفظ کند و به دست سلطانان غزنوی و شاهان سلجوقی علیه آزاد اندیشی و تسامح دوران سامانیان و آل زیار و آل بویه و آل مأمون و دیگر امراء ایرانی واکنشی خونین آغاز نماید. از قرن پنجم قشریت و سخت گیری مذهبی راه را بر عقل راه گشا بیش از پیش میبندد و فلسفه را به سازش با کلام و کلام را به سازش بیش تر با دین و عرفان را به تبعیت از احکام مذهبی و سالوسیهای متظاهرانه و الحاد را به عقب نشینی و سازگاری وا میدارد. وقتی که الحاد شیعی به تدریج و به ویژه در دوران صفویه دین رسمی شد و با الحاد نقطوی و بابیگری و بهائیگری و اپوریسیون فکری عرفانی و فلسفی روبه رو گردید او نیز از سخت گیری و تعصب و خون ریزی برای به کرسی نشاندن احکام خود تن نزد.
پژوهنده تاریخ تفکر فلسفی ایران در دوران موظف نیست که درباره مذهب و الحاد شعب عدیده آن در تاریخ خود مبحثی خاص باز کند زیرا بر خلاف دوران پیش از اسلام، چنان که اشاره رفت، در دوران پس از اسلام یک سلسله ایده ئولوژیهای صرفا فلسفی وجود دارد که موضوع ویژه و اصیل تاریخ فلسفه است و این ایدئولوژیهای فلسفی عبارت است از فلسفه مشاء و فلسفه اشراق (عرفان) و اندیشههای مادی و آزاد اندیشانه و حکمت عملی (مسائل اجتماعی و اخلاقی). و اما در مورد کلام باید گفت که دنبال کردن سیر آن و نشان دادن جریان در آمیختگی آن با فلسفه ضروریست ولی مسلما تاریخ فلسفه نمیتواند و نباید در مباحث کلامی و تاریخ متکلمین غرق شود.
متفکرین برجستهای که زندگی و فعالیت معنوی و آثار آنها باید برای روشن کردن سیر تفکر فلسفی به معنایی که ذکر شد مورد مطالعه قرار گیرد عبارتند از: ابن مقفع، واصل بن عطاء، جهم بن صفوان، ابونصر فارابی، زکریای رازی، ایرانشهری، ابوریحان بیرونی، ابوسلیمان منطقی سجستان، گروه اخوان الصفاء، ابوعلی سینا، بهمنیار، ابوعلی مسکویه، ناصر خسرو، عمر خیام، عین القضاه همدانی، غزالی، شهاب الدین سهروردی، شهرستانی، سنایی، فریدالدین عطار، فخر رازی، جلال الدین مولوی، مصلح الدین سعدی، نصیرالدین طوسی، افضل الدین کاشانی، سعدالدین تفتارانی، شمس الدین حافظ، قطب الدین شیرازی، محمود شبستری، جلال الدین دوانی، غیاث الدین منصور دشتکی، میر فندرسکی، میرداماد، صدرالدین شیرازی، عبدالرزاق لاهیجی، ملاهادی سبزواری، میرزا ابوالحسن جلوه ( و در قرن اخیر: عبدالرحیم طالبف، کسروی، ارانی )
برخی از نام بردگان پیرو مکتب مشائند با کمی گرایش به فلسفه افلاطون (مانند فارابی و ابن سینا و بهمنیار)، برخی پیرو مکتب اشراقند (مانند سهروردی، عین القضاه، عطار، مولوی، شبستری)، برخی جزء جریان تفکر مادی، شکاکیت و آزاد اندیشند (مانند رازی، ایرانشهری، بیرونی، خیام و حافظ)، برخی بیش تر متکلمند (مانند غزالی، فخر رازی، تفتارانی، شهرستانی، برخی بیش تر به حکمت علمی پرداختهاند (مانند بوعلی مسکویه، سعدی) برخی دست به سازگار کردن کلام و فلسفه (مانند خواجه نصیر) یا عرفان و فلسفه (مانند ملاصدرا) زده اند. اهمیت همه این افراد نیز از جهت نوآوری و خلاقیت و قدرت تأثیر یکسان نیست.
در جریان به ظاهر یکنواخت و بی تناقض سیر تفکر فلسفی در هزاره پس از تسلط عرب و اسلام، در واقع نبرد پرشوری بین روندهای فلسفی ماهیتا مختلف و متضاد: بین ماتریالیسم و ایده آلیسم، بین آته ئیسم و مذهب، بین طرز تفکر متافیزیک و شیوه تفکر دیالکتیک، بین راسیونالیسم و ایراسیونالیسم جریان داشته است، جای کمترین تردید نیست که نه فقط دهریان و طباعیان و اصحاب هیولی که بنا به شهادت جمعی کثیر از مولفین (مانند جاحظ بصری و ابوالعلاء معری و غزال و سمعانی و شهرستانی و ناصر خسرو و ابن جوزی بغدادی و عدهای دیگر) دارای عقاید مادی بوده اند، بلکه عناصر تفکر مادی در مکتب مشائین ایرانی ( به ویژه ابو علی سینا) و در آتمیستیک معتزله نیز فراوان است و اصولا از فلسفه و منطقه یونان و ضرورت استناد به براهین عقلی و احتجاجات مستدل برای درک واقعیات و اثبات احکام (در قبال نفی آن که تنها براهین نقلی و ذکر احادیث و اخبار را کافی میشمرد) قشرها و افراد مترقی عصر حمایت میکردند. و اما آته ئیسم به صورت آزاد اندیشی و شکاکیت و شیوه زندگی و خوش باشی و خراباتی گری و توسل به جبر برای سست کردن پایههای مذهب و حشر و نشر و بهشت و دوزخ (به ویژه در افکار خیام و حافظ ) بروز میکرده است. عناصر دیاکتیک در عقاید عرفانی و وحدت وجودی و از آن جمله در اندیشه مولوی و در فلسفه ملاصدرای شیرازی (که به حرکت جوهری استکمالی معتقد بود) آشکار است. این نمونهها تنها میتواند الگوی اولیه پژوهشهای کامل تر، دقیق تر و پر وسواس تر بعدی قرار گیرد.
در پس این نبرد اندیشه ها، نبرد طبقات وجود دارد. سخن انگلس که الحاد و عرفان را درفش فکری مبارزه قشرهای اپوزیسیون و انقلابی جامعه در قرون وسطی دانسته است سخنی است کاملا بر صواب. در کشور ما علاوه بر عرفان و الحاد، فلسفه و منطق و به طور کلی راسیونالیسم (و از این جهت حتی کلام) نیز درفش چنین مبارزاتی بود. لذا نه تنها کشف تضاد فکری در سیر تفکر فلسفی بلکه یافتن آستر طبقاتی آن یعنی رزمهای دهقانان و مستمندان شهر علیه اشراف فئودال، نبردهای ایرانیان مغلوب علیه اعراف و خلافت و امیران و سلطانان دست نشانده خلافت نیز وظیفه پژوهنده است و تنها با یافتن اتصال واقعی (نه جعلی و پنداری) آن نبرد فکری با این نبرد اجتماعی است که تاریخ فلسفه در ایران میتواند به یک مبحث علمی و به علم بدل شود، و از صورت تودهای از اسامی اشخاص و آثار و مشتی عقاید و منقولات پراکنده بیرون آید. بهترین طریقه حل وظیفه بزرگ و بغرنج نگارش تاریخ تفکر فلسفی در ایران، نگارش تدریجی، ایجاد تک نگاریهای جداگانه، بررسیهای تدریجی منابع اولیه، رجال، ادوار، مکاتب و جریانات فکری جدا جداست تا پس از گرد آمدن به اندازه کافی مدارک تحلیلی، به اندازه کافی استنتاج و روشن شدن منظره، این تاریخ چنان که در خورد محتوی غنی آن است فراهم گردد.
سیر تفکر سه هزار ساله در کشور ما نشان میدهد که مردمی که در فلات ایران میزیستهاند به نوبه خود نبردی کردند که هرگز آسان و هموار نبود. دهها تن از متفکرین در این راه سر خود را نهادند و جان خود را باختند. جمعی دیگر بلایای بسیار و مصائب دشواری را به خاطر عقاید خویش متحمل شدند.
عبدالرحمن بن خلدون در « مقدمه » میگوید وقتی سعد وقاص ایران را فتح کرد عمربن خطاب را آگاه ساخت که در این دیار کتب بسیاری است و اذن خواست تا آنها را به عربی ترجمه کنند. عمر پیام فرستاد که کتابها را در آب بشوید و به آتش بسوزاند زیرا اگر مضمون آنها همانند قرآن است که کتاب خدا برای ما کافیست و اگر مخالف است که خداوند بهتر است ما را از شر آن ضلالت محفوظ نگاه دارد.
|