نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 04-18-2008
rastakhiz_tatu آواتار ها
rastakhiz_tatu rastakhiz_tatu آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Apr 2008
نوشته ها: 92
سپاسها: : 0

9 سپاس در 7 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آرا
و اما نگاهی گذرا بیندازیم به آرای این متفکر سده ­ی هفدهم. اسپینوزا تحت تاثیر فلسفه ­ی دکارت بود. اما در تاملات متافیزیکی خود تلاش می­کند بر ثنویت دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد. خدا برای اسپینوزا، خدایی آن جهانی نیست که جهان را از نیستی آفریده باشد. جهان ناآفریده‌است. نه آغازی داشته و نه پایانی برای آن در نظر گرفته شده. جهان برای اسپینوزا، خدای جاودانی و به عبارت دیگر صورت پدیداری الوهیت است. برای وی، خدا و طبیعت و جوهر این همانند. این، عالی­ترین مفهوم متافیزیک اسپینوزاست.

اسپینوزا بر خلاف آموزه­‌های دکارت که به یک جوهر ناکرانمند (خدا) و دو جوهر کرانمند (روح یا اندیشه و ماده یا گستردگی) قائل بود، فقط خدا را به عنوان جوهر معتبر می­دانست. برای او اندیشه و گستردگی، صفات­ جوهر یگانه هستند، ویژگی­های عمومی ذاتی خدا.

اسپینوزا جوهر را چنین تعریف می­کند: جوهر آن چیزی است که بخودی خود است و از طریق خود فهمیده می­شود. مفهوم جوهر وابسته به هیچ مفهوم دیگری نیست. جوهر کامل­ترین ذاتی است که به اندیشه درمی­آید و به جان هستی و به طبیعت آن تعلق دارد. سایر تعیینات جوهر: ناکرانمندی، بی­زمانی، یگانگی، تقسیم ­ناپذیری و آزادی است. اسپینوزا جوهر را آزاد می­داند، زیرا که از ضرورت طبیعت خود ناشی می­شود و از طریق خود رفتارش را مقرر می­کند.

روش اسپینوزا بصورتی سرسختانه ریاضی و عقلی است. در استنتاج منطقی او که مدعی قطعیت مطلق است، تجربیات، نقشی بازی نمی­کنند. در مهم­ترین اثرش یعنی «اتیک» تعاریف و اصل­های متعارف (آکسیوم­ها) را مبنا قرار می­دهد، گزاره ­های آموزشی را بر آن­ها استوار می­سازد، برهان­ها را ارائه می­دهد و توضیحات و نتیجه ­گیری­ها را به آنان می‌­پیوندد.

شناخت برای اسپینوزا در سه مرحله صورت می­گیرد: در مرحله ­ی نخست، به یاری دریافت حسی و تصورات که هر دو پذیرشی غیرفعال و بدون بصیرت نسبت به دلایل و ارتباطات بر می‌­انگیزند. دومین مرحله به یاری فهم صورت می­گیرد که در آن انسان بطور فعال مفاهیم عمومی را در مورد تصورات و دیده ­ها و شنیده ­های خود به کار می­گیرد و به بصیرت در مورد دلایل و علت­ها نایل می­شود. با این حال به نظر اسپینوزا این هنوز عالی­ترین مرحله ­ی شناخت نیست. زیرا برای درک واپسین علت­های تمام اشیا یعنی جوهر، باید فهم محدود انسانی را در مورد زنجیره ­ی نامحدود علت­ها به کار برد و این از توانایی فهم ما خارج است. برای اسپینوزا سومین و عالی­ترین مرحله ­ی شناخت آن است که به کمک شناخت شهودی به دست می­آید. شناخت شهودی، شناخت درونی زنده و نگرش روحی جوهر و پی ­بردن به ذات واقعی همه ­ی اشیا است. اسپینوزا این شناخت را «عشق روحی به خدا» می­نامد. در پرتو چنین شناختی است که انسان به ذات­های واقعی، امور پایدار و صورت­ها از یکسو و قوانین یعنی رویدادهای یکسان از دیگر سو پی ­می­برد.

پس برای اسپینوزا، عالی­ترین هدف شناخت، شناخت جوهر است. به نظر او خطا، شناخت نادرست نیست، بلکه کمبود شناخت است. نظریه ­ی شناخت اسپینوزا بر ایده­‌های فطری در انسان استوار است که او آن­ها را مفاهیم عمومی (notiones communes) می‌­نامد. این مفاهیم عمومی مقدم بر تجربه و در نفس انسانی وجود دارند. جوهر، آگاهی و مادیت از جمله ­ی این مفاهیم هستند که قوانین اندیشه ­ی منطقی به شمار می­روند. همین مفاهیم عمومی هستند که تعیینات دیگری را که صفات جوهر هستند میسر می­سازند.

صفت (attribut) برای اسپینوزا چیزی است که نیروی فهم به عنوان ذات متعلق به جوهر می­شناسد. جوهر دارای بی ­نهایت صفات است و دلیل اینکه ما فقط دو صفت اندیشه و گستردگی آن را درک می­کنیم، به شعور محدود انسان باز می­گردد. اسپینوزا نفس انسان را وجهی (modi) از صفت اندیشه ­ی جوهر و جسم انسان را وجهی از صفت گستردگی آن می­داند. وی اما زمان را جزو مفاهیم عمومی نمی­داند و آن را تصوری کمکی برای انسان به عنوان موجودی فانی به شمار می­آورد.

به نظر اسپینوزا، در فعالیت­های روحی انسان باید اندیشه را از خواست و اراده تفکیک کند، اما نزد خدا، روح و اراده یکی است. اسپینوزا به غایتمندی در جهان باور نداشت. او می­گفت که در جهان غایتی وجود ندارد، زیرا جهان در کل خود نمی­تواند در خدمت غایتی باشد وگرنه غایت آن می­باید بیرون از جهان قرار داشته باشد. اما بیرون از جهان چیزی وجود ندارد. اشیا جداگانه نیز، نمی­توانند مطابق غایتی بوجود آمده باشند، چرا که غایت­ها پیش ­شرطی برای آن هستند که اشیا می‌­توانستند طور دیگری باشند، در صورتی که همه چیز با ضرورت روشن چنین شده‌است.

اسپینوزا فلسفه ­ی اخلاق خود را بر نگرش­های متافیزیکی و روان­شناختی استوار می­سازد. به نظر وی، وظیفه و هدف اخلاقی انسان باید «حفظ خویشتن» باشد. حفظ خویشتن، دربرگیرنده ­ی شناخت، فضیلت، آزادی، توانمندی، قدرت و نیکبختی است. در نقطه­ی مقابل حفظ خویشتن، «ویرانسازی خویشتن» قرار دارد. خطا، رذیلت، بندگی، ناتوانی، درماندگی و نکبت در خدمت ویرانسازی خویشتن قرار دارند. به این ترتیب می­توان گفت که برای اسپینوزا آنچه که در خدمت حفظ خویشتن است نیک و آنچه که در خدمت ویرانی خویشتن است شر است.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید