الا اي غايب حاضر كجائي
به پيش من نه اي آخر كجائي
بيا و چشم و دل را ميهمان كن
وگرنه تيغ گير و قصد جان كن
دلم بردي و گر بودي هزارم
نبودي جز فشاندن بر تو كارم
زتو يك لحظه دل زان برنگيرم
كه من هرگز دل از جان برنگيرم
اگر آئي به دستم باز رستم
و گرنه مي روم هر جا كه هستم
به هر انگشت درگيرم چراغي
ترا مي جويم از هر دشت و باغي
اگر پيشم چو شمع آئي پديدار
و گرنه چون چراغم مرده انگار
...