نمایش پست تنها
  #48  
قدیمی 03-31-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دزد قالپاق- صادق چوبك

دزد قالپاق- صادق چوبك
مردم دزد را وقتي که داشت قالپاق دومي را از چرخ باز مي کرد گرفتند. قالپاق اولي را زير بغلش قايم کرده بود و داشت با پيچ گوشتي کند و کو مي کرد که قالپاق دومي را هم بکند که توسري شکننده تلخي رو زمين پرتابش کرد و بعد يک لگد خورد تو پهلويش که فوري تو دلش پيچ افتاد و پيش چشمانش سياه شد و چند تا اوق خشکه زد و تو خودش شاشيد.
مردم دورش جمع شدند. قالپاق از زير بغلش افتاد رو زمين و دور برداشت و رفت آن طرف تر رو زمين خوابيد. يکي زير بغلش گرفت و بلندش کرد. هنوز دست هايش تو دلش بود. نتوانست راست بايستد. يک توسري سنگين و چند تا کشيده دوباره او را رو زمين پرت کرد. چهره اش با درد گريه آلودي باز و بسته مي شد. چهره اش زور مي زد. سيزده سال داشت و پاهايش پتي بود.

يک کاديلاک لپر سياه براق، مثل يک خرچسونه ميان جمعيت خوابش برده بود و ککش هم نگزيده بود که قالپاقش را کنده بودند. و پسرک، مثل مگس امشي خورده، ميان دايره اي که ديواري از پاهاي مفلوک ناخوش دورش کشيده بودند تو خودش پيچ و تاب مي خورد و حرف هاي سياه سنگين تلخي تو گوشش مي خورد که نمي گذاشت دردش تمام بشود.

ـ «مادر قحبه دزدي و اونم روز روشن؟»

ـ «حتما اين همون تو بودي که پريروزم آفتابه خونه ي مارو زدي.»

ـ «اصلا بگو کي پاي تورو تو اين کوچه واز کرد؟»

ـ «چن روز پيشم بايده ي خونه ما را بردن.»

ـ «تو اين کوچه کسي دله دزي ياد نداشت.»

ـ «حالا ماشين مالي کيه؟»

ـ «ماشين؟ نمي شناسي؟ مال حاج احمد آقا، رييس صنف قصابه.»

ـ «حالا آژانو صدا کنيم.»

ـ «آژان که نيس. خودمون ببريمش کلونتري.»

ـ «وختي انداختنش تو زندون و اونجا پوسيد ديگه هوس دزي نمي کنه.»

دزد، زبانش تو دهنش خشکيده بود. حس مي کرد که بار سنگين روش افتاده بود و نمي توانست از زير آن تکان بخورد. باز يکي شانه اش را چسبيد و بلندش کرد و تو صورتش تف انداخت و تو روش نعره کشيد:

«بگو کي پاي تورو تو اين کوچه واز کرد؟»

مردک لندهور چشم وردريده و يقه چاک بود و ته ريش زبري رو پوست صورتش واغمه بسته بود.

پسرک مي خواست راست بايستد اما پاهاش رو زمين بند نمي شد. زمين زير پاهاش خالي مي شد. درد کلافه اش کرده بود. چهره اش ييچ و زور زد تا توانست بگويد: «سر امام زمون نزنين، من بيچارم.»

باز زدندش، با مشت و لگد و سرو صورتش را پر تف کردند. هرجاي تنش را که مي شد با دست مي پوشاند و همه را نمي توانست بپوشاند و ناله هايش بيخ گلويش مي مرد و دهن و دماغش خون افتاده بود و با شاش هايش قاتي شده بود.

ـ «حالا در بزنيم و خود حاجي رو صدايش کنيم تا حقشو کف دسش بذاره.»

اين را سبزي فروش سرگذر که خوب حاجي را مي شناخت گفت و بعد رو زمين تف کرد و نيشش واز شد.

در زدند و حاجي تو زير پيراهن و زير شلوار چرک گل و گشادي آمد دم در. شکل دهاتي ها بود. سرش طاس بود. زير چشمهايش خورجين هاي باد کرده چين وچروک دهن واز کرده بود. شکمش گنده بود. پسر بچه اش هم با رخت گاوبازان آمريکايي ده تير به دست آمد جلو پدرش تو درگاهي سبز شد و با چشمان کنجکاو به مردم نگاه کرد. تکيه اش به پدرش بود. هم سن سال پسرکي بود که دست هاش تو شکمش بود و رو زمين دور خودش پيچ و تاب مي خورد و اشک و خونش تو هم قاتي شده بود.

حاجي پرسيد «دزّ کجاس؟» و او مي دانست که دزد قالپاقش را مردم گرفته بودند، چون که وقتي در زده بودند به حاجي پيغام داده بودند و او مي دانست که دزد را گرفته بودند که خودش دم در آمده بود.

مردم راه دادند و حاجي آمد تو خيابان بالاي سر پسرک که دستش تو دلش بود و آسفالت خيابان از شاش و خونش تر شده بود و به رسيدن به او لگدي خواباند تو تهيگاه پسرک که رنگ پسرک سياه شد و نفسش پس رفت و به تشنج افتاد.

ـ «خودشو به شغال مرگي زده.»

ـ «مثه سگ هفتا جون داره.»

ـ «اگه يکيشونو طناب مي نداختن ديگه کسي دزي نمي کرد.»

ـ «بايد دسشو بريد تو روغن داغ گذوشت. حالام خودشو به موش مردگي زده.»

پسرک روي زمين کنجله شده بود و کف خون آلودي از گوشه دهنش بيرون زده بود و آسفالت خيابان از پيشاب و خونش تر و سرخ شده بود.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید