تبریز در اشعار پارسی
اين همان تبريز دريا دل كه چندين روزگار
سدّ سيل دشمنان بوده است چون كوه گران
شهريار
اين همان تبريز كاندر دورههاي انقلاب
پيشتاز جنگ بود وپهلوان داستان
شهريار
اين همان تبريز كز خون جوانانش هنوز
لاله گون بيني همي رود ارس دشت مغان
شهريار
اين همان تبريز روئين تن كه درميدان جنگ
ازمصاف دشمنان هرگز نپيچيدي عنان
شهريار
باخطي برجسته درتاريخ ايران نقش بست
همّت والاي سردار مهین ستارخان
شهريار
اين همان تبريز كز جانبازي و مردانگي
در ره عشق وطن صدره فزون دادامتحان
شهريار
اين همان تبريز كه امثال خياباني در او
جان برافشاندند برشمع وطن پروانه سان
شهريار
اين همان تبريزخونين دل كه برجانش زدند
دوستانزخم زبان و دشمنان نيش سنان
شهريار
طبيعت كلمة تب را بر افكند ازسر تبريز
به جايش لفظ خون بنهاد تا تبريز شد خونريز
چنان خونريزشد اين شهرتبريزطرب افزا
كه رفت از ياد مردم قصّة خونريزي چنگيز
مرتضي مرتضوي
شب است و«باغ گلستان»خزان رؤياخيز
بيا كه طعنه به شيراز ميزند تبريز
شهريار
تبريز مرا مونس جان خواهد بود
پيوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا در نكشم آب چرنداب و گجيل
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود
كمال خجندي
سواد دلنشين خــــاك تبـــــريــــز
شد از فــــرط تــزلزل وحشتانگيز
بدان سان لرزه با مردم در آويخت
كه رنگ سرمه از چشم بتان ريخت
نقابي تبريزي
شهر تبریز چهار دروازه دارد و بر هر دروازه تابلویی نصب شده و
اشعار زیر در آن تابلوها نوشته شده است که توجه مسافران را به خود جلب می کند.
ورود: شهر تبریز است مشکین مرز و بوم
کوی شمس و کعبه ملای روم
خروج: گر هوای کعبه داری یا که دیر
کاروانا رو که آبشخور بخیر
ورود : شهر تبریز است و پیر روزگار
سر گذشت او بهین آمورگار
خروج: ای که رخت از خانه بیرونت فتاد
همت پاکان به همراه تو باد
ورود: شهر تبریز است و مهد انقلاب
آشیان شیر و شاهین و عقاب
خروج: به مهرارقدم می نهی یابه خشم
برو ای مسافر قدم روی چشم
ورود :شهر تبریزاست وجان قربان جانان می کند
سرمه چشم از غبار کفش مهمان می کند
خروج: ای که بار از شهر جانان بسته ای
بار خود با رشته جان بسته ای
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )