نمایش پست تنها
  #53  
قدیمی 03-31-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چراغ آخر از صادق چوبک

«ای مردم این تمثالو که میبینین جنگ صفّین شاه مردان علیه. اون بزرگوار که ذوالفقار تو مشتشه. خود اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب دوماد پیغمبره. او یازده امامی که عاشق جمال همشون هّسی و میپرستیشون اولاد این بزرگوارن. اینا برگزیدگان رّب الارباب اند. حال من دوازه نفر تو این جمع میخوام که دوازده تا چراغ ناقابل نذر دوازه امام بکنه. اما یه دقه پولتو نگهدار تا چن کلمه از جهنم برات بگم. جهنم حکایتیه.

از قیامت خبری میشنوی،
دستی از دور بر آتش داری.

من یه خُردوشو واست میگم . میدونم طاقت نداری همشو بشنفی . اون پرده جهنم من تو این جعبه علیحده س یه روز تموم باید واست شرحشو بگم. حقتعالی به جبرئیل فرمود هزار سال آتش جهنمو دمیدنش تا سفید شد. بعد هزار سال دیگه دمیدنش تا سرخ شد. هزار سال دیگه دمیدنش تا سیاه شد. اگه یک قطره از عرق جهنم که از تن اهل جهنم وچرک فرج زنان زناکارس و تو یگهای جهنم میجوشه و بعوض آ ب بخورد اهل جهنم میدن، تو تموم آبهای دنیا « که این دریا عظیم یه قطره ش حساب میشه» بریزن، جمیع اهل دنیا از بو گندش خفه میشن. اگه یه حلقه از زنجیرای هفتاد ذرعی که توگردن یکایک اهل جهنمه میون زمین و آسمون آویزون کنن، تموم دنیا از گرمیش میگدازه و آب میشه.

اگه یه دونه پیرهنی که اهل جهنم میپوشن تو این دنیا بیفته زمین و آسمون آتیش میزنه. وختی یکی بجهنم میفته هفتاد سال طول میکشه تا خودشو از ته اون بیالا بکشه. تازه اون بالا که رسید، ملائکه با گرزهای گداخته میزنن تو سرش و پرتش میکنن سرجای اولش. باز روز از نو روزی از نو سبحان اله. برادرم، خواهرم، گوشاتو خوب واگن. این آتشی که تو این دنیا باش سروکار داری و باش آش و پلو درس میکنی یه نمونه کوچیکه از آتش جهنم. فرقش اینه که آتش جهنمو هفتاد بار با آب خاموشش کردن تا شده این که تو باش آش وپلو میپزی. سبحان اله . روز قیموت جهنمو بصحرای محشر میارن که پل صراط رو روش بنا کنن. جهنم هفتاد در داره. از یه درش فرعون و قارون و هامان میرن تو، از یه درش تمونم بنی امیه میرن تو، از یک درش دشمنان علی واونای که با ما جنگ دارن و میخوان معرکه مونو بهم بزنن میرن توش. این در از همه درای دیگه بزرگتره. باقیشو نمیگم طاقت نداری.

اگه حقتعالی بجهنم اجازه بده که یه نفس ذّره بکشه، هرچه رو زمینه نابود میشه. اهل جهنم بخدا پناه میبرن از گرمی و تعفن اون. اونجا یه کوهی هس که جمیع اهل اونجا بخدا پناه میبرن از گند و کثافت اون کوه. و تو اون کوه درهّ ای است که اهل کوه بخدا مینالند از گرمی و کثافت اون درّه وتو اون درّه چاهیه که پناه بر خدا از حرارت وتعفن اون چاه و تو او چاه اژدهائیه که چه جوری بگم تو خودت عقل و شعور داری بفهم . تو شکم این اژدها هفت تا صندوق هس که تو یکیش قابلیه که برادرش هابیلو کشت. تو یکیش نمردوه که با ابراهیم خلیل دعوا کرد و گفت من مرده رو زنده میکنم. تف بروی ملعونت تو شپشو میتونی زنده کنی که آدمو زنده کنی؟ تو یکیش یهوده که یهود رو گمراه کرد تو یکیش یونسه که نصارا رو گمراه کرد و تو دوتای دیگش چیزای دیگس. دیگه باقیشو نمیگم طاقتشو نداری.

حالا مردم حق ما یه پول خُردیه. هرجوری باشه میرسه. فرمود تو سفر صدقه بدین. صدفه ترو به خدا نزدیک میکنه. صدقه قضا و بلا رو از جونت دور میکنه. صدقه مرگو برات آسون میکنه. صدقه مالتو زیاد میکنه. صدقه سپر آتش جهنمه. صدقه کلید رزقه . صدقه فقرو نابود میکنه. صدقه روز قیموت مثه چتر رو سرت سایه میندازه و نمیذاره آفتاب قیموت که یه وجب بالای سرت پائین اومده و مغز تو میسوزونه بت کارگر بشه. صدقه هفتاد بلا رو از جونت دور میکنه. آتیش نمیگیری. زیر هوار نمیری. دیوُنه نمیشی. تو دریا غرق نمیشی . صدقه از کام هفتاد شیطون بیرون میاد و هر یکی از اونها مانع میشه که صدقه بدس سائل برسه. اینو بدون که صدقه اول بدس خدا میرسه و بعدش بدس ما سائل میرسه. اما من ازت صدقه نمیخوام. من ذاکر حسینم. بجده ام زهرا قسم که من روضه خون بودم. اومدم دیدم یه جا موندن فایده نداره. فرمود.

چو ماکیان بدر خانه چند بینی جور،
چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار؟
زمین لگد خورد از گاو وخر به علت آن،
که ساکن است ، نه ماندن آسمان دوار.

اومدم خونه و زندگیمو از هم پاشیدم و آواره دریا شدم تا ذکر چارده معصومو بگوش خلق هفت پرِ کنه عالم برسونم. ما صدقه نمیخوایم. ما پول زحمت خودمونو میخوایم. خدا بسر شاهده، من هر ذکری که روز میگم شبش از گلو درد خوابم نمیبره، خیال میکنی کار آسونیه . گلو آدم جر میخورده.»

در این هنگام چشمان سّید گرد شد و بگوشه ای از معرکه خیره مانند. لحظه ای ساکن ماند. چهره اش از خشم خونین شده بود. تنها یک گوشه خیره مانده بود. گوئی ناظر نزدیک شدن روح پلیدی بود. نگاه مردم هم کم کم بهمان نقطه که سّید نگاه میکرد برگشت. در خاموشی و خشمی که او را از حرکت باز داشته بود ناگهان آرام و تحریک کننده و با لحن خشم آلودی گفت:

«مردم تو معرکه ما خرمگس افتاده. نه یکی ، بلکه دو تا خرمگس ناتو. اونجا دوتا مجنون میبنم که دارن میخندن. نمیدونن خنده جاش اینجا نیس. نمیدونن مسجد جای خندیدن نیس . لااله الا الله . فرمود اونایکه تو این دنیا بخندن باهاس تو اون دنیا گریه کنن. بدبخت این دنیای فانی جای گریه اس و هرکی اینجا گریه کنه عوضش تو بهشت میخنده. یکروز رسول خدا بجماعتی از انصار گذر فرمود دید اونا دارن برای خودشون میگن و میخندن. فرمود ای مردم معلومه که زندگی شما رو مغرور کرده که میخندین . برید بقبرها نگاه کنین تا آخر و عاقبت خود تونو بچشم ببینین. بروز قیامت و عذاب الهی فکر کنین و عبرت بگیرین. حالا من میبینم این دو بیچاره دهناشونو مثه شتر واکردن وبدسگاه ما میخندن. نه به دستگاه ما، بدستگاه خدا میخندن. تقصیرم ندارن. اینا نمیدونن که قهقه کار شیطان رجیمه.»
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید