نمایش پست تنها
  #408  
قدیمی 04-02-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


نابینا


پسرک نابينا عاشق دخترکي شده بود که او را نديده بود.
پسرک به دخترک مي گفت انقدر دوستت دارم که اگه بگي بمير برات مي ميرم.

و دخترک هميشه با يک لبخند پاسخ او را مي داد. لبخندي که او هرگز نمي ديد.
تا اينکه شخصي پيدا شد و دو تا چشم هايش را به پسرک داد و پسرک بينايي اش را به دست اورد.
پسرک که حالا بينايي اش را به دست اورده بود با دخترکي که عاشقش بود قرار ملاقات گذاشت.
او از اينکه مي خواست معشوقش را ببيند خيلي خوشحال بود و براي ديدن او لحظه شماري مي کرد.
ولي وقتي که دخترک را ديد خون در بدنش منجمد شد
زيرا دخترک نابينا بود...
پسرک عاشق با بيرحمي و بي معرفتي به دخترک گفت تو نابينايي و من نمي توانم عاشق کسي باشم که نابيناست!؟
دخترک هيچ نگفت و باز هم با يک لبخند پاسخ او را داد ولي اين بار با لبخندي که پسرک مي ديد!!!
دخترک مسيرش را کج کرد و راه خانه را در پيش گرفت...
هنوز چند متري از پسرک دور نشده بود که بزگشت و نيم نگاهي به پسرک کرد و
گفت:
فقط مواظب چشمام باش... .
حالا واقعا عاشق دخترک بود يا پسرک؟؟؟

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید