موضوع: تولدت مبارک
نمایش پست تنها
  #681  
قدیمی 04-03-2010
Zagros.p آواتار ها
Zagros.p Zagros.p آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: Iran
نوشته ها: 290
سپاسها: : 0

111 سپاس در 86 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Zagros.p به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

برای اینکه دوستان خوبم بخندن وووووعوض این همه لطف پیشنهادمیکنم تاآخربخونش
............................................................ ...................................................
یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که

ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه

رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم

در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده.

دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می

پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار سوم که می ره تو

حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی

حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست.

بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می

کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون

از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم

می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش میکنه و راه میافته جلو

و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه

و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟
.
.
.
.
.
.

حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که

چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون

تقدیم به دوستان خوبم
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید