نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 04-03-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض بهانه اي براي رفتن

بهانه اي براي رفتن

روز طبيعت

فصل زيبايي ها

دي شد و بهمن گذشت، فصل بهاران رسيد
جلوه گُلشن به باغ، هم چو نگاران رسيد


مولوي
بار ديگر بهار، اين فصل زيبايي ها، به همراه نسيم دل انگيز و دل نوازش از راه رسيد. سرماي سوزان و پُربرف زمستاني، رخت بر بست و سبزه ها آرام آرام سر از خاک بُرون آوردند و شکوفه هاي درختان، با هر باد نوروزي، نفس کشيدند. چه زيباست در فصل شکوفايي شکوفه ها خانه هايمان نيز از بوي گُل و طبيعت بهاري عطر آگين، و دل ها، از کدورت ها و کينه ها، خانه تکاني شوند.



طبيعت



طبيعت با شکوه و نشان قدرت بي پايانِ خداوندگاري سايه مِهر و نوازش خود را بالاي سرمان گسترده، و در زير پايمان، چونان مَهدِ آرامش و آسايش نشسته و گويا عهدي ناگُسستني با ما بسته است. درياهاي گاه آرام و گاه نا آرام، کوه هاي سر به فلک کشيده، آفتابِ عالَم آرا، ماه و ستارگان شورانگيز و آسمان، اين آبيِ آرام بلند که چون پرنيان، افق

تا افق دامن گشوده و در هر چين دامانش، هزاران پولَک نقره اي جلوه گري مي کند، ما را به مِهر مي پذيرند، اما همواره از ما قهر و نامهرباني مي بينند.


انسان امروزي و طبيعت
در جهان پُر آشوب امروز، انسانِ دردمند، گرفتار مصيبت هاي بي شماري است که فقط اندکي از آن ها از دامن طبيعت سرچشمه مي گيرد، اما بيشتر آن ها، زاييده حضور نامتعادل انسان در طبيعت است که روز به روز از برابري فطري آن مي زدايد و در آتشي که خود برافروخته مي سوزد و خاکستر مي شود.
به راستي، امروز ما با طبيعت و دنيايي پيرامون خود، چه رفتاري داريم؟ آگاهان و صاحب نظران بر آنند، با وقوع پيوستن بلايي که انسان بر سر طبيعت در آورده، دور نيست محيط زيستِ انسان ها، به جهنّمي سوزان و نا آماده براي زيست، مُبدّل گردد.
روز طبيعت، فقط يک بهانه است؛ بهانه اي براي رفتن، ديدن و گره خوردن با آنچه پيش روي چشمانت رشد مي کند و تو صدايِ رشد طبيعت را از ميانِ آن همه تازگي و طراوت، مي شنوي




پيامِ مهر
سيزدهمين روزِ فروردين ماه، به نامِ روز «طبيعت» نام گذاري شده است. در اين روز، گرايش روح انسان به طراوت و طبيعت، شکوفا مي شود.
دشتي به وسعت تمدّن ايران، سبزينه اي به زيبايي فرهنگِ ايران و مردماني به زلاليِ آب که بر سر تا سر دشت هاي زيباي اين سرزمين رؤياها، مي نشيند. پدرها و مادرها، پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها و نوه ها و نتيجه ها، هر يک سُفره اي پهن مي کنند و ناني و خوراکي و آبي که فراهم است.
مردم، بيرون رفتن در اين روز را نماد مهرورزي، دوستي، پالايش روح و روان از کدورت ها و اختلافات و پيامش را پيامِ مهر و آشتي مي دانند.




بهانه اي براي رفتن
روز طبيعت، فقط يک بهانه است؛ بهانه اي براي رفتن، ديدن و گره خوردن با آنچه پيش روي چشمانت رشد مي کند و تو صدايِ رشد طبيعت را از ميانِ آن همه تازگي و طراوت، مي شنوي.
هر کجا گياهي سر از خاک برون آورده، گُلي روييده، يا طراوتِ بهاري به آن دميده و نواي نغمه و سرود شادي در هوا آکنده است، آن جا جايگه

شادي و شعف مردم است.
مهم نيست؛ کنار خيابان، تويِ بوستان، کنارِ بزرگ راه يا خارج از شهر و ميانِ زمين هايِ خاکي، مهم فرار از چهار ديواري هايِ خسته کننده است و ترس از خفه شدن و پوسيدنِ دل، ميانِ اين ديوارها.


تحوّل؛ درس بزرگ
بهار، فصلِ دگرگوني است. طبيعت خزان زده و زمستان ديده، به ناگاه به امرِ خداوندگاري سر از خاک بر مي آورد و زنده و با طراوت مي گردد؛ «خداوند از آسمان، آبي فرستاد و زمين را پس از آن که مرده بود، حيات و زندگي بخشيد و اين، نشانه روشني است براي گروهي که گوش شنوا دارند.» (نحل: 65) (عصر: 2)
ديدن اين دگرگوني شگرف، درسي بزرگ و زماني سودمند براي ما انسان هاست تا به ياد بهار و خزان عمر خويش بيفتيم و به خويشتن بينديشيم؛ که «اِنَّ الأِنسانَ لَفي خُسرٍ»
به راستي، امروز ما با طبيعت و دنيايي پيرامون خود، چه رفتاري داريم؟




خرافات در دلِ طبيعت



در قديم که شهرها داراي دروازه هاي چند گونه بود، روز سيزده مي بايست هر کس از دروازه اي بيرون مي رفت و از دروازه اي ديگر بر مي گشت تا بدين فريب، ديوِ شريري که همراه او دمِ دروازه خروجي مي ماند، در بقيه سال، پشت ديوار شهر به انتظار باقي بماند و او سال خوبي داشته باشد. هنوز هم کساني ديده مي شوند که سبزه نوروزي شان را بر ماشين مي نهند و


به سوي سبزه زاران حرکت مي کنند و با دُعا و آرزو، به نيّت بخت گشايي دختران، بر سبزه ها گره مي زنند و ماهيان قرمز را از تُنگ ها بيرون مي آورند و به آب روان مي سپارند. چه زيباست که رنگ اين خرافات را از دامن سُنت هاي ملّي خود بزداييم.


آرزو
اکنون در پايانِ تعطيلات نوروزي و روز پيوند با طبيعت، آرزويمان اين است که همگام با يکديگر، آينده را در شادماني عمومي جشن بگيريم و آن گونه که خورشيد، بي دريغ بر همگان مي تابد، بکوشيم ثروت هاي عظيم و خداداده اين سرزمين نيز از آنِ همگان باشد و آن گونه که بهار از ميانه روي و رستاخيز عدالت سخن مي گويد، ما نيز بايد در راه استقرار عدالت و آزادي که از آرمان هاي هميشگي ايرانيان و از شعارهاي محوري انقلاب اسلامي ماست، بکوشيم.
منبع: پايگاه حوزه
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید