غم دل با كه بگويم كه مرا ياري نيست
جز تو اي روح روان هيچ مددكاري نيست
غم عشق تو به جان است و نگويم به كسي
كه در اين باديه غمزه غمخواري نيست
راز دل را نتوانم به كسي بگشايم
كه در اين دير مغان راز نگهداري نيست
درد من عشق تو و بستر من بستر مرگ
جز توام هيچ طبيبي و پرستاري نيست
لطف كن لطف و گذر كن به سر بالينم
كه به بيماري من جان تو؛ بيماري نيست
قلم سرخ كشم بر ورق دفتر خويش
همان كه در عشق من و حسن تو گفتاري نيست