نمایش پست تنها
  #411  
قدیمی 04-07-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض اشک دلقک



اشک دلقک

موضوع داستان هنر پیشه ای کمدین است که پس از انجام گریم مخصوص برایخندانیدن تماشاچی در اثنای ورود به صحنه خبر مرگ تنها فرزند دلبندش آمد وهنرپیشه که محبوب قلوب تماشاچیان بود و مردم برای دیدن برنامه او صف کشیدهبودند خواست پس از کسب اجازه تماشاچیان به منزل برود امّا هر چه گفتتماشاچیان گمان بردند که برنامه تازه ای اجرا می کند. به این جهت میخندیدند و تشویق می کردند آخر الامر هنر پیشه به گریه افتاد و اشک چشم بارنگ گریم آغشته شد در حالی که سن از دسته گلها پر می شد چنگ در شاخه هایگل می زد و گریه کنان فریاد می کرد این بازی نیست نوگل من مرد .
اشک دلقک


در فضا پیچید فریاد نشاط و شادمانی، خنده ها رقصید درتالار، بانگ آفرین با کف زدنهاصحنه را لرزاند.
توده انبوه جمعیّت ز شوق دیدن او موجی از احساس شد، احساس گرم و آتشین... می پذیرم، می پذیرم اینهمه احساس را، باتمام قلب امّا :
کودک من مرد خواهش می کنم امشب، سالن از جا کنده شد. فریاد تحسین یکصدا برخاست ازهر سوی... آفرین بازیگر خوبی است ......
استاد هنرمندی است .............
مضمون غم آلودش به دلها نشئه می بخشد . اشکهایش خنده می آرد.

دوستان باور کنید اینحرف بازی نیست.
کودک من مرد... می خواهم برای بار آخر جسم بیجان عزیزم را ببینم، بوسه بر رویش زنم.....
باور کنید این حرف بازی نیست ..... من نهال زندگی را در درون غنچه لبهای او می کاشتم .... در خنده اش می یافتم .
نیمه شب با دستهای کوچک او با نوازشهای گرم و ساده اش، خستگیها ازتن مندور می شد. امشب آن سرچشمه امیدهایم خشک شد پژمرده شد ..... باور کنید اینحرف بازی نیست ....
بازی نیست...

خنده ها یکریز بر سالن مسلّط شد، صندلیها جا به جا گردید...
این تک جمله ها در گوش می آمد که: بازی را نگر، سحراست، افسون است ....بازی نیست... باید او را غرق در گل کرد ....
شوری در نهان دارد ..... زبانش آتش افروز است ......گرمی می دهد... جان می دهد.... دل درون سینه تنگی کرد، مغزش داغ شد، دیوانه شد. یاد آهنگی که ناقص ماند ....
گلزارش که پرپر شد ...
نهال نورسی کز بوستان زندگی گم شد، یاد فرزندش، گلش، آوازهایش، آتشی افکند برجان . نغمه امید بخش زندگانی آورش.

پس چرا باور نمی دارنداینها .....؟ پس چرا؟

بغض او ترکید، اشک با رنگ گریم آغشته شد.... دیدگانش را بست، از پا تا به سر لرزید.
دسته گلها صحنه را پوشاند، عطر یاسمنها، برق شادیها، سرود خنده ها آمیخت در هم.
چنگ می زد در میان شاخه ها.... فریاد می زد،
نوگل من مرد بازی نیست ....... بازی نیست
.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید