
04-08-2010
|
 |
کاربر کارآمد
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247
554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قصهي عشق من و تو
قصهي عشق من و تو قصهي ماه و پلنگه
بذا قصهمو بخونم آخر قصه قشنگه
ماهبانو، بين ابرا، رو حرير شب نشسته
اما اين پلنگ عاشق بدجوري دلش شكسته
روي قله، زير مهتاب، چشم به آسمون ميدوزه
ماه براش يه شبچراغه كه تو آسمون ميسوزه
ماه بانو، بين ابرا، عشوه ميريزه، ميخنده
اما آسمون بيرحم راه عاشق رو ميبنده
بين اين پلنگ و اون ماه فاصله يه آسمونه
اما اين پلنگ عاشق، نميدونه، نميدونه
عاقبت پلنگ عاشق ميپّره ماهو بگيره
از بالاي كوه ميافته دست خالي و ميميره
توي دره استخوناي پلنگاي شهيده
هر كدوم يه شب مهتاب سمت آسمون پريده
ماهبانو تو دل شب مث يه گولّه آتيشه
با خودش ميگه خدايا تو بگو آخه چي ميشه
منو يه پلنگ عاشق دستاي همو بگيريم
رو حرير شب بخوابيم صُب كه شد با هم بميريم
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|