نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 04-09-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض قرار...

قرار...

بهاریه ای از علیرضا سپاهی لایین




این شور كه در شعار دارم
نوری است كه در غبار دارمشب رفت وهنوز مثل خورشید
من چشم به كوهسار دارم
حرفی است اگر كه بر لبانم
با مردم در حصار دارم
با مردم این حوالی امشب


پشت سخنم قرار دارم
پیغام گل است اینكه در باد
بر دوش غزل، سوار دارم


**




یك سال گذشت و من شب وروز
یك چشم به رهگذار دارم
وقت است كه ناگهان بیاید
من چشم به این بها ر دارم
در این سفر از بهار من نیز
بر دوش زمانه بار دارم



لبخند وترانه و شكوفه است
باری كه دراین قطار دارم!
می آید وسبز می شود باز
باغی كه در این دیار دارم
می خندم وغنچه می كنم نذر
از آنچه به لاله زار دارم
نذر است كه سبز و زنده باشد
برگی كه به روی دار دارم!وقتی كه بهار آمد از كوه
من با دل سنگ كار دارم!

**




در این فوران سوز و سرما
من دل به هوای یار دارم
ای یار من ای شكوه تاریخ
من با تو دلی دوچار دارم!
من از گل سرخ پشت اسفند
بیش از همه انتظا ر دارم


امید به دست های سبزش
با خنجر بی شمار دارم
در خاطر من اگر هراسی است
از قوم ترانه خوار دارم
من خاطره های تلخ بسیار
از فتنه این تبار دارم!
ازصورت خشمگین داراست
بر گونه اگر انار دارم



**




نوروز رسید و همچنان من
گوشی به صدای یار دارم
فریاد بلند مردمان را
یك خاطره اعتبار دارم
صد زمزمه شعر برلبانم
از شهر به یاد گار دارم!


من شاعر آن گرسنگانم
می گویم و افتخار دارم
صد شعر شكفته در صف نان
در نوبت انتشار دارم!
در خانه فقر كودكان را
با چشم امیدوار دارم!

**




نوروز دوباره آمد از راه
من چشم به این بهار دارم
می آید و سرخ می شود باز
این سبزه كه در كنار دارم
برچهره سنگ می زنم رنگ
از آنچه در اختیار دارم



قول این غزل است و یادگاری
در دفتر روزگار دارم!


علیرضا سپاهی لایین
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید