شاهکار سهروردي
در ميان همه آثار و تأليف هاي شهاب الدين يحيي سهروردي کتاب "حکمت الاشراق" بزرگترين و مهم ترين اثر وي مي باشد. اين کتاب در حد خود يک شاهکار بي نظير و بي مانند فکري بشمار ميرود، زيرا او زبده و نخبه اصول و مسائل حکمت اشراقيان، فلسفه پارسيان را با ذکر منابع، گردآورده است. حکمت شرقيان يعني فلسفه عالي پارسيان، در دوران بعد از اسلام مدت شش قرن در اثر توجه زياد بيشتر عالمان اسلامي به فرهنگ سامي در بوته فراموشي و در سراشيب تباهي و نابودي افتاده بود.
سهروردي با گرد آوردن آن در اين کتاب زندگي نوين به آن بخشيد و روحي تازه در تاريخ فلسفه اسلامي دميد. فلسفه پارسيان يا حکمت شرقيان فصلي از فرهنگ خالص ملي ايراني است و نتيجه و ثمر ارزنده فکري آن از روح و انديشه و خرد ايرانيان انديشمند ريشه گرفته و در تاريخ فکر بشري جلوه کرده و همواره باليده است. از اين روي وجود اين فلسفه با زندگي و مرگ مليت ايراني همراه و هم گام ميباشد. کتاب حکمت الاشراق يگانه کتاب مفصل در فلسفه اشراقي است و بايد آن را (التعليم الاول) ناميد.
سهروردي خود در مورد وجه تسميه کتاب حکمت الاشراق مينويسد: به دو علت آن را "حکمت الاشراق" گفته ام:
نخست آنکه اين نوع از فلسفه بر پايه و بر شالوده اشراقات نفساني بنياد گرديده است. پس حکمت اشراقي است.
دوم آنکه اين مکتب فلسفي از آن شرقيان، يعني: پارسيان ميباشد، يا به سخن ديگر اين مکتب فلسفي از آن حکما و فيلسوفان سرزمين اشراق شمس و کشور دميدن خورشيد ميباشد، يعني فلسفه شرقيان.
در روزگار باستان مردم يونان وقتي بطور مطلق مي گفتند شرقيان، مقصودشان، پارسيان بوده است. بنابراين حکمت شرقيان يعني حکمت پارسيان.
از آنجائيکه فلسفه و فرهنگ اصيل هر ملتي جلوه گاه روح و نماينده و نمايانگر خصائص ذاتي و نژادي و خصائل مردم آن مرز و بوم مي باشد، و هيچگاه در سير ادوار تاريخ و در اثر مرور زمان از بين نخواهد رفت، اين فرهنگ نيز ناگزير با در نظر گرفتن موقعيت فکري و سياسي به ادامه راه و همچنين پيشرفت خود در تاريخ و فرهنگ اسلامي پرداخت و به صورتهاي مختلف جلوه کرد. نخستين تجلي فلسفه اشراق پارسي ظهور تصوف و عرفان مي باشد. در نتيجه گروهي از ايرانيان پاک نژاد و اصيل با سرهاي پر شور، و دلهاي پر درد و سينه هاي چاک چاک و برافروخته، از مظالم قوم غالب بر ايران،
به عشق خصائص نژادي و خصائل روحي ملي ايراني که بطور خيلي طبيعي و خودکار ناخودآگاه بر نهاد و سرشت ايشان الهام مي گرديد؛ از ترس عمال بي انصاف و سخت گير تازي بطور نهاني به فعاليت فکري زيرزميني و رمزي و اشاره اي و تمثيلي در اين زمينه مشغول شدند. آنان غالباً افرادي بي سواد بودند و از دانشها بهره اي نداشتند. اما فلسفه اشراقي که فصل نخستين روح فرهنگ عمومي ملي ايراني است و بر شالوده ورزشهاي رواني يعني "بينش" بنياد گرديده است، راهنماي بزرگ آنان در اين راه بود و به دانش اکتسابي نياز نبود. بهمين جهت بطوريکه نوشته اند بزرگترين عارفان صاحب کرامت و نامي ايراني در قرنهاي نخستين اسلامي مانند، سلطان العارفين بايزيد بسطامي و شيخ ابوالحسن خرقاني و حتي شمس تبريزي راهبر و مراد و مقتداي جلال الدين محمد بلخي (مولوي) امي و بي سواد بوده اند. آنان بي پروا مي گفتـند:
عشق سريست که جبريل درو محروم نيست
عشق رمزي است که جز سر حقش همدم نيست
شهاب الدين يحيي سهروردي يعني اين نابغه کم نظير ايراني به نحوي که ديديم کشته شد و جسد شريف او دير زماني بر فراز دار بماند، وي در شهر حلب غريب بود، پارسي زبان و پارسي نژاد بود. در آن شهر بي کس بود و قوم و بستگان و خويشاونداني نداشت که از او در برابر آن دشمنان انسانيت که زير عنوان حمايت از دين و خداشناسي، خدانشناس بودند، دفاع کند.
دستش از سيم و زر تهي بود. اصحاب و ياران او مشتي دانشجويان و اهل فضل و دانش بودند که بايد آنان را دانش مردان تهي دست ناميد. داشتن عقايد حکيمان، آنهم عقايد و افکار حکما و فلاسفه پارس و تصريح بنام ايشان، و بدتر از همه داشتن آرمان حکومت فکري جهان (براي ايرانيان) وجود سهروردي جوان، پرشور و دانشمند و حساس با چنين وضع فکري ميان مشتي بي سواد متعصب و نادان و کينه توز سبب شد که سرانجام بر او رشک بردند و او را بطوريکه گفته شد به شهادت رسانيدند.
به سخن ديگر سهروردي قرباني دانش زياد خود و عشق به گسترش آن گرديد. او فلسفه پارس را در کالبد "حکمةالاشراق" زنده کرد، زيرا فلسفه پارسيان سرلوحه و فصل اول کتاب فرهنگ ملي ايران باستان بود، فلسفه تجلي روح ايراني بود، احياي آن احياي مليت بود و اين چيزي بود که قوم بيگانه غالب و حاميان پست آنان سخت با آن در پيکار بودند.
چه بسيار کتابها و رساله ها و مقاله ها در فلسفه مشائيان از زبانهاي سرياني و يوناني ترجمه و نقل شد، اما هيچ کتاب يا رساله در فلسفه اشراق ترجمه نگرديد و اگر هم ترجمه و نقلي بعمل آمد به زودي از ميان رفت، مانند بسياري ديگر از آثار بزرگان قوم پارس که پايمال تعصب ها و کينه توزيها گرديد. کجاست ترجمه هاي کتابهايي که ابن نديم در الفهرست آورده است؟ کجاست کتابهايي که ابن مسکويه بسيار مطالب فلسفي و اجتماعي و اخلاقي از آنها گرفته و نقل کرده است؟
کجاست کتابهايي که ابن قتيبه در عيون الاخبار و ديگر اثرهاي خود فصل هاي مبسوط و سخنان دور و درازي را از آنها ياد کرده و يا رونويسي کرده است؟ کجاست کتاب مفصل و مصور که مسعودي در مروج الذهب از آن سخن رانده و خود ديده است؟ کجاست ترجمه هاي خداي نامک، کارنامک، تاج نامک و...؟ و کجاست کتاب بزرگ آيين چند هزار صفحه اي. اينها اندکي بود از بسيار که براي نمونه گفته شد، ترجمه هاي آنها از ميان رفت يا درست تر بگوئيم از ميان بردند! بهر حال خزاني بود خانمان سوز که برگ و بار تمدن و فرهنگ باستاني ايران را بباد داد، و ساقه و ريشه اين درخت تناور را در مدت شش قرن تسلط جابرانه نابود کرد.
ولي همانطور که ديديم در اين مدت از کنار همان ريشه هاي مقاوم جوانه هايي سر بر آوردند که نماينده و نمايانگر اصالت و مقاومت روح ملي ايراني بودند. خوشبختانه با ظهور چهره درخشان شهاب الدين يحيي سهروردي زنده کننده انديشه و فلسفه ايران باستان که خود آن را فلسفه اشراق ناميد، درخت کهن و ريشه دار فلسفه ايران باستان آبياري گرديد و ساقه هاي آن با پيوند نوين که بر آن زده شد در اندک زمان رشد و نمو کرد و سايه ثمر داد.
...