نمایش پست تنها
  #431  
قدیمی 04-09-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سیب مهربون
مادرش براي نگه داري و تامين مخارجش معمولا شب هارا كار مي كرد . گاها مي شنيد كه به او حرامزاده مي گفتند ولي او معني اينجمله را نمي دانست . مي دانست كه مادرش عطر ندارد ولي هميشه بوي عطر ميدهد ! يك بار كه از مادرش پرسيده بود حرامزاده يعني چي ؟ مادرش گريه كرده بود و او مي دانست كه نبايد به كسي اين جمله را بگويد ، چون مادرها باشنيدن اين جمله گريه مي كنند و او دوست نداشت كه هيچ مادري گريه كند . اوعاشق مادرش بود . مادرش صبح ها برايش نان و كره درست مي كرد و شكر رويش ميپاچيد و او مي خورد . او عاشق لقمه هايي بود كه مادر در دهانش مي گذاشت .عصر ها مادر برايش كتاب كودكان مي خواند و او خود را جاي سوپر من و بت منمي پنداشت و مي دانست كه روزي سوپر من مي شود . زمستان رسيده بود . ميدانست مادرش شب ها از سرما در بيرون خانه مي لرزد . دوست داشت كاري بكندولي نمي دانست چه كاري . معني فكر كردن را نمي دانست و گر نه حتما برايمادرش كاري مي كرد . يك شب كه مادرش نبود ، پليس به خانه آنها آمد و او رابا خود برد . خارج از شهر ، زير يك پل ، جسدي بود كه او بايد شناسايي ميكرد . وقتي ملحفه را از روي جسد كنار زدند ، مادرش را عريان ديد كه سياهشده بود . پليس از او پرسيد كه جنازه را مي شناسد و او فقط گفته بود :مادر . كنار جسد چوبي ديده مي شد كه مادر را با او زده بودند .
شنيد كه پليس ها مي گويند : اين هم يك مورد ديگه . احتمالا يارو پول نداشته و درگير شدند و ... او نمي دانست درگير يعني چي .
پليس او را با ماشين به جايي برد كه همه بچه بودند . ديگر خبري از نان وشكر نبود و او خيلي دوست داشت بداند نوانخانه يعني چي ؟ چهره عريان مادرهميشه جلوي نظرش بود . دوست داشت لباسي گرم براي مادرش تهيه كند . درزمستان سال بعد ، يك روز كه پرستاري براي سركشي به اتاقش آمده بود او راآويزان از طنابي ديد بود كه كيسه هايي را هم در دست داشته بود . پرستارهاگفتند : يك خودكشي موفق ديگر !
وقتي او را پايين آوردند و در كيسه هايي كه در دستانش بود باز كردند ،هزاران لباس را ديدند كه او براي مادرش جمع كرده بود و هيچ پرستاري تا بهامروز نفهميد كه او خود را كشته بود تا براي مادرش كيسه لباسهاي گرم ببردتا مبادا مادر عريانش سرما بخورد . او عاقبت توانسته بود كاري براي مادرش بكند

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید