روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
ز عشق بینشان آمد نشانِ بینشان اینک
ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان
که آمد این دو رنگ خوش از آن بیرنگِ جان اینک
فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ میبخشد
که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک
چو اصل رنگ بیرنگست و اصل نقش بینقشست
چو اصل حرف بیحرفست چو اصل نقد کان اینک
تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو
ولی تو توی بر تویی, ز رشک این و آن اینک
تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد
دهان خاموش و جان نالان ز عشق بیامان اینک
سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست
جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک
اگر نه صید یاری تو بگو چون بیقراری تو
چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک
اشارت میکند جانم که خامش که مرنجانم
خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear