آینه از فرهاد
میبینم صورتمو تو آینه
با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی میخواد
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هر چی میبینم
چشامو یه لحظه رو هم میزارم
به خودم میگم که این صورتکه
میتونم از صورتم ورش دارم
میکشم دستمو رویه صورتم
هر چه باید به دونم دستم میگه
منو تویه آینه نشون میده
میگه این تویی نه هیچ کسه دیگه
جایه پایه تموم غصه ها
رنگه غربت تو تمومه لحظه ها
مونده رویه صورتت تا به دونی
حا لا امروز چی ازت مونده به جا
آینه میگه تو همونی که یروز
می خواستی خورشیدو با دست بگیری
ولی امروز شهره شب خونت شده
داری بی صدا تو قلبت میمیری
می شکنم آینه رو تا دو باره
نخواد از گذشته ها حرف به زنه
آینه میشکنه هزار تیکه میشه
اما باز تو هر تیکش عکسه منه
عکسا با دهن کجی بهم میگن
چشمه امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بویه کهنگی میدن
تمومشون