به نام آنکه نامش بهترین است
برای من سرآغاز و سرانجام و یقین است
پس کی می شود از تو نوشت ای بهترین بهانه!
پس کی مرا رخصت دهی؟عمرم به پایان آمدست !اکنون !در این زمانه!
با من بیا! در من بیا !با من بگو !
آه... !
من هر روز در جاده های انتظار می نشینم و به بی انتهای ابد می نگرم شاید تو آیی!همیشه می نشینم همان جایی که می ایستادی!
خیره می نگرم به رد پای تو...!
چه با تعجب به من نگاه میکنند!چونان که دیوانگان را می نگرند!
دست رو دل عاشقا نذارین دلشون خونه
عاشقی بد دردیه درد مجنونه
عاشقی رنگ جفا خون دل خوردن
به سان لیلی دیوانه شدن! مردن!
کاش هرگز تو را گم نمی کردم!کاش هیچ گاه مرا پیدا نمی کردی!خودت میدانی که من میدانم ...جاده بس سنگلاخ است و ره بس دشوار...دست هایم تنهایند...دریاب دریاب !
ای گم شده ی من همه ی اشتباه تو این بود که...با من نبودی روبروی من ایستادی و نگاه کردی بی آنکه بدانی چرا... دلم را چه بی رحمانه شکستی!
نه بی شک دل من بی رحم است که از تو گلایه می کند مرا ببخش ای مهربان...!
مرا ببخش و به خالق بسپار بی شک او با من خواهد بود و تو تا...!
هرگاه دلم گرفت همه ی حرف های دلم را در طومار یاد تو پیچیدم و به او سپردم که به تو برساند...!
نمی دانم ...!
تا به حال رد پای قلبم را در کوچه های یادت دیده ای؟
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبارا...!
29/5/...!