خدايا آن جهان معني ندارد
كسي در اين جهان مأوي ندارد
چه مأوايي؟ فقط خون است و آتش
چه بهتر آنكه بر چيني بساطش
چه مي گويي كه هست آنجا بهشتي؟
بهشتت را چو دوزخ بد سرشتي!
بهشتت با جهنم ، هر دو اينجاست
چه آتشها ببين از هر دو بر پاست
به روياها بهشتي گر نمودي
جهنم را چرا درها گشودي؟
در اين دنيا چنان آتش بلند است
كه حرف از آتش دوزخ چرند است!
همي گويي عدالت حكمفرماست
جهان بر عدل و بر انصاف برپاست
ببين در اين جهان بر ما چها رفت
بگو آن عدل و انصافت كجا رفت؟
زمين را بذر كينه بر فشاندي
به دلها طعم غمها را چشاندي
جهنم را چه ديگر احتياج است
كه در بازار دنيا ، غم حراج است
...