سایه شدم,و صدا کردم:
کو مرز پریدن ها,دیدن ها؟ کو اوج«نه من»,درهء«او»؟
و ندا آمد:لب بسته بپو .
مرغی رفت,تنها بود,پر شد جام شگفت.
و ندا آمد:بر تو گوارا باد,تنهای تنها باد !
دستم در کوه سحر «او» می چید,«او» می چید.
و ندا آمد :و هجومی از خورشید.
از صخره شدم بالا. در هر گام ,دنیایی تنهاتر , زیباتر.
و ندا آمد:بالاتر , بالاتر !
آوازی از ره دور: جنگل ها میخوانند؟
و ندا آمد : خلوت ها می آیند.
و شیاری ز هراس.
و ندا آمد : یادی بود , پیدا شد ,پهنه چه زیبا شد!
«او» آمد, پرنده ز هم وا باید ,درها هم
و ندا آمد : پرها هم.
....
سهراب سپهری