گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایه یی بودم ز اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت نایپدا شدم
ز آمدن بس بی نشان و از شدن بس بی خبر
گویا یک دم برآمدم که آمدم من یا شدم
نه مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه ای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم
در ره عشقش قدم درنه اگر با دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده می بایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینای نابینا شدم
خاک فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تاثیر دل او بی دل و شیدا شدم
---------
فرید الدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری