من کی ام اندر جهان سر گشته ای
در میان خاک و خون آغشته ای
در ریای خود منافق پیشه ای
در نفاق خود ز حد بگذشته ای
شهر گردی خودنمایی رهزنی
مفلسی بی پا و سر سرگشته ای
در ازل گویی قلم رندم نبشت
کاشکی هرگز قلم ننوشته ای
یک سر سوزن ندیدم روی دوست
پس چرا گم کرده ام سر رشته ای
برهمی جوید دلم ناکشته تخم
کاشکی یک تخم هرگز کشته ای
کیست عطار این سخن را هیچکش
با دلی خاکی به خون بسرشته ای
.................................