نمایش پست تنها
  #41  
قدیمی 04-15-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض غزلیات شیخ فریدالدین عطار


بیچاره دلم

بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد
دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد
انگشت نمای دو جهان گشت به عزت
هر دل که سراسیمه‌ی آن زلف به خم شد
چون پرده برانداختی از روی چو خورشید
هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد
راه تو شگرف است بسر می‌روم آن ره
زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد
عشاق جهان جمله تماشای تو دارند
عالم ز تماشی تو چون خلد ارم شد
تا مشعله‌ی روی تو در حسن بیفزود
خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد
تا روی چو خورشید تو از پرده علم زد
خورشید ز پرده به‌در افتاد و علم شد
تا لوح چو سیم تو خطی سبز برآورد
جان پیش خط سبز تو بر سر چو قلم شد
چون آه جگرسوز ز عطار برآمد
با مشک خط تو جگر سوخته ضم شد



پیر ما

پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد
بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز
عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد
در میان بیخودان مست دردی نوش کرد
در زبان زاهدان بی‌خبر افسانه شد
آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح
وز همه کارث جهان یکبارگی بیگانه شد
راست کان خورشید جانها برقع از رخ بر گرفت
عقل چون خفاش گشت و روح چون پروانه شد
چون نشان گم کرد دل از سر او افتاد نیست
جان و دل در بی نشانی با فنا هم‌خانه شد
عشق آمد گفت خون تو بخواهم ریختن
دل که این بشنود حالی از پی شکرانه شد
چون دل عطار پر جوش آمد از سودای عشق
خون به سر بالا گرفت و چشم او پیمانه شد




در قعر جان

در قعر جان مستم دردی پدید آمد
کان درد بندیان را دایم کلید آمد
چندان درین بیابان رفتم که گم شدستم
هرگز کسی ندیدم کانجا پدید آمد
مردان این سفر را گم‌بودگی است حاصل
وین منکران ره را گفت و شنید آمد
گر مست این حدیثی ایمان تو راست لایق
زیرا که کافر اینجا مست نبید آمد
شد مست مغز جانم از بوی باده زیرا
جام محبت او با بوسعید آمد
تا داده‌اند بویی عطار را ازین می
عمرش درازتر شد عیشش لذیذ آمد



عاشقان

عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند
وز شراب بیخودی دیوانه‌اند
شاه بازان مطار قدسیند
ایمن از تیمار دام و دانه‌اند
فارغند از خانقاه و صومعه
روز و شب در گوشه‌ی میخانه‌اند
گرچه مستند از شراب بیخودی
بی می و بی ساقی و پیمانه‌اند
در ازل بودند با روحانیان
تا ابد با قدسیان هم‌خانه‌اند
راه جسم و جان به یک تک می‌برند
در طریقت این چنین مردانه‌اند
گنج‌های مخفی‌اند این طایفه
لاجرم در گلخن و ویرانه‌اند
هر دو عالم پیش‌شان افسانه‌ای است
در دو عالم زین قبل افسانه‌اند
هر دوعالم یک صدف دان وین گروه
در میان آن صدف دردانه‌اند
آشنایان خودند از بیخودی
وز خودی خویشتن بیگانه‌اند
فارغ از کون و فساد عالمند
زین جهت دیوانه و فرزانه‌اند
در جهان جان چو عطارند فرد
بی نیاز از خانه و کاشانه‌اند
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید