نمایش پست تنها
  #44  
قدیمی 04-15-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض غزلیات شیخ فریدالدین عطار


عشق را

عشق را پیر و جوان یکسان بود
نزد او سود و زیان یکسان بود
هم ز یکرنگی جهان عشق را
نو بهار و مهرگان یکسان بود
زیر او بالا و بالا هست زیر
کش زمین و آسمان یکسان بود
بارگاه عشق همچون دایره است
صد او با آستان یکسان بود
یار اگر سوزد وگر سازد رواست
عاشقان را این و آن یکسان بود
در طریق عاشقان خون ریختن
با حیات جاودان یکسان بود
سایه از کل دان که پیش آفتاب
آشکارا و نهان یکسان بود
کی بود دلدار چون دل ای فرید
باز کی با آشیان یکسان بود



سر زلف دلستانت

سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید
صفت بر چو سیمت به سمن دریغم آید
من تشنه زان نخواهم ز لب خوشت شرابی
که حلاوت لب تو به دهن دریغم آید
مرساد هیچ آفت به تن و به جانت هرگز
که به جان فسوس باشد که به تن دریغم آید
تن کشتگان خود را به میان خون رها کن
که چنان تنی درین ره به کفن دریغم آید
ز فرید می‌نیاید سخن لب تو گفتن
که لب شکر فشانت به سخن دریغم آید



گر نه از خاک درت

گر نه از خاک درت باد صبا می‌آید
صبحدم مشک‌فشان پس ز کجا می‌آید
ای جگرسوختگان عهد کهن تازه کنید
که گل تازه به دلداری ما می‌آید
گل تر را ز دم صبح به شام اندازد
این چنین گرم که گلگون صبا می‌آید
به هواداری گل ذره صفت در رقص آی
کم ز ذره نه‌ای او هم ز هوا می‌آید
تا گذر کرد نسیم سحری بر در دوست
نوش‌دارو ز دم زهرگیا می‌آید
عمر و عیش از سر صد ناز و طرب می‌گذرد
بلبل و گل ز سر برگ و نوا می‌آید
بوی بر مشک ختا از دم عطار هوا
زانکه ناکست کزو بوی خطا می‌آید
بلبل شیفته را بی گل تر عمر عزیز
قدری فوت شد از بهر قضا می‌آید
بلبل سوخته را در جگر آب است که نیست
گل سیراب چنین تشنه چرا می‌آید
گل که غنچه به بر از خون دلش پرورده است
از کله‌داری او بسته قبا می‌آید
از بنفشه به عجب مانده‌ام کز چه سبب
روز طفلی به چمن پشت دوتا می‌آید
نسترن کوتهی عمر مگر می‌داند
زان چنین بی سر و بن بر سر پا می‌آید
بر شکر خنده‌ی گل درد دل کس نگذاشت
دم عطار کزو بوی دوا می‌آید
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید