نمایش پست تنها
  #916  
قدیمی 04-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



اي مرغك اسير


اي مرغك اسير!
به بالهاي ناتوان و پروازهاي در قفس مرغ اسيرِ ديگري چشم مدوز!
به نرانه هايي كه در قفس مي خواند گوش مده!
قفست را به قفس آهنين او نزديك مساز!
خود را در دو زندان گرفتار مكن!
اي تو كه جوشان حياتي و سرشار زندگي،
از اين كوير خشك و تافته بشتاب بگذر!
خود را به چشمه آبي،
سايه درختي،
پناه سرد و استوار كوهي، آبادي برسان!
اي مرغك اسير!
كه در باغي دور دست مي خواني،
زمستان است.
تندبادهاي سرد و زوزه كش را نمي بيني
كه از دل يخچالهاي مهيب و بزرگ كوهستانها بر مي خيزند
و همچون لشكر وحشيان بي رحم و خونخوار
بر سرزمين ما مي تازند...
اي مرغك اسير!
كه در باغي دور دست مي خواني ،
زمستان است.
اين باغستان بزرگ را نمي بيني،
كه در زير شلاقهاي بي رحم اين جلاد،
از وحشت سكوت كرده است!
نمي بيني كه غارتگران وحشي چگونه بر اين باغها تاخته اند.
و فرشهاي مخملين سبزه ها را برچيده اند؟...
اي مرغك اسير!
كه در باغي دوردست مي خواني،
زمستان است...
گيسوانت را كنار زن و بناگوشت را
در آيينه چشمان من ببين!
ببين كه سيلي بي رحم سرما
چگونه آنرا برده است؟
سرخي آن،
سرخي آزردگي سيلي هاي پياپي و خشمگين زمستان است.
من آنرا نمي بينم.
من درست تر از تو مي بينم.
اي مرغك اسير!
كه در باغي دوردست مي خواني،
زمستان است.
مگر مرغواي جغدهاي شوم را
بر بام ريخته ي ويرانه ها نمي شنوي؟
مگر بانك زاغان سياه شوم به گوشت نمي خورد
كه چگونه شاد و آسوده فرياد مي كشند؟
و سردي زمستان و پژمردگي سبزه زاران
و مرگ صدها غنچه ي نشكفته اي كه در دامن مادر افتاده اند،
آنان را به نشاط آورده است
و بر در و دشت، حكومت بخشيده است.
اي مرغك اسير!
كه در باغي دوردست مي خواني،
زمستان است.
آواي محزون تو را در قفسي مي خواني،
از ميان هياهوي گوش خراش زاغان زشت و شاد
كه آسمان را سياه كرده اند، مي شنوم
و تو نيز نغمه هاي غمگين مرا
كه از دوردست مي آيد، مي شنوي
و مي داني كه در اين باغستان افسرده
كه در زير سم ستوران لشكر زمستاني پايمال گشته
و بر ويرانه اي يخ بسته و خاموشش
كافور مرگ ريخته اند،
و اندام بي روح هزاران غنچه ي ناكام را
در كفن سپيد پوشانده اند،
همچون تو مرغي هست كه در باغي دور دست مي خواند.
اي مرغك اسير!
كه در باغي دوردست مي خواني،
زمستان است.
تو سرت را از لاي ميله اي قفست بيرون ميار!
خاموش باش!
در كنج قفست آرام گير!
سرت را در زير بالت پنهان كن!
منقارت را در لاي پرهاي نرم و رنگينت فرو بر!
اي مرغك اسير!
كه در باغي دوردست مي خواني،
زمستان است.
اي پرستوي اسفندي!
بهار مرده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید