
04-16-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قسمت دوم دارالمجانين
سپس قريب به يك ربع ساعت نظر را به آسمان مي دوخت و به حدي ساكت و صامت و بي حركت مي ماند كه گوئي يكسره از اين دنياي خاكي بدر رفته سر تا پا در امواج بيكران بيخبري و در عوالم جان پرور خلسه و مراقبه و مكاشفه غوطه ور است.
پس از نماز لباس عبادت را كنده لباس ديگري مي پوشيد و به قول خودش به لباس فسق در مي آمد و به طرف تختي كه در وسط باغ در محل مخلا بطبعي برايش حاضر كرده بودند روان
مي گرديد. آنگاه سبزعلي نوكر پيرمردي كه محرمش بود سيني مزه را آورده در مقابلش به زمين مي گذاشت اگر حوصله داشته باشيد مايحتوي اين سيني را برايتان مي شمارم صورت اقلام عمده آن از اين قرار است پنير خيكي و ماست چكيدﮤ خانگي به موسير ماست كيسه با كاكوتي چند نوع ترشي مخصوصاً سيروانبه و چتني و چاتلنقوش و هفت بيچار و غيره كه بعضي از آنها با سبزيها و علف هائي كه از كوههاي لرستان و بختياري آورده بودند ساخته شده بود پنير پرچك و خيكي با دالار و سبزي كه به فراخور فصل فرق مي كرد و معمولاً عبارت بود از بالاقوتي (بولاق اوتي) و نعنا و ترخون و مرزه و پونه و شنليله و جعفري و پيازچه و تربچه و دو سه جور ميوه كه برحسب فصل و موسم گاهي خيار قلمـﮥ گل بسر دست چين و گوجه و چغاله بادام و گاهي گلابي دم كج و انجير بيدانه و انگورهاي مختلف علي الخصوص عسكري آب سنبله خورده و خليلي و صاحبي بود بديهي است كه خربوزه گرگاب هم در تمام مدتي كه طراوت و تردي داشت مقام خود را در سفرﮤ ميخوارگي پدرم از دست نمي داد.
پدرم عقيده داشت كه آب دوغ و خيار از بهترين مزه هاي عرق است و مي گفت كه خيارش بايد زير دندان قرچ قرچ صدا كند و مرتباً دوغ را به دست خودش حضوراً درست مي كرد و تازه يا خشك قدري هم آبشن و كاكوتي و گلپر و مشكك در آن مي ريخت ولي اصل مطلب آن چتول. عرق اعلاي اروميه بود كه به ترتيبي كه مي دانيد يك دانه ترنج در آن داخل كرده بودند و پدرم با تلطف هرچه تمام تر مانند دايه مهرباني كه طفل شيرخواري را بخواباند به دست خود در وسط كاسه آب يخ جا مي داد و قطعه پارچه اي از ململ روي آن مي كشيدند.
همينكه نوبت به سومين گيلاس عرق مي رسيد سبزعلي با بشقابي كه يك سيخ كباب بره و يك سيخ كباب دنبلان با نمك و فلفل و سماق در آن بود وارد ميدان مي گرديد.
در تمام آن مدت احدي از خودي و بيگانه حق نداشت به هيچ عنواني عيش او را منغص نمايد. با ادب تمام دو زانو در مقابل بساط مي نشست و مشغول كار خود مي گرديد و وقتي كيْفش كاملاً كوك مي شد صدايش را بلند مي نمود و با آواز گرم دودانگي كه داشت بناي خواندن را مي گذاشت و از جمله اشعاري كه عادة در آن مواقع مي خواند اين دو بيت هووز در خاطرم مانده است:
«بيا كه رونق اين كار خانه كم نشود
بزهد همچو توئي يا به فسق همچو مني
همي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعي كه ز روي ريا كنند»
آن وقت بود كه ديگر عشقش گل مي كرد و چون مي دانست كه مادر بزرگم هرگز در مجلس فسق و فجورش حاضر نخواهد شد مرا نزد خود مي خواند و مي گفت محمود جان آن ديوان حافظ را بردار و بياور ببينم چه كارها مي كني و چند مرده حلاجي وقتي مؤدب و شرم زده در حضورش به دو زانو مي نشستم مي گفت حافظ را باز كن اگر يك غزل بي غلط خواندي از اين كبابها يك لقمـﮥ چرب نيازت خواهم كرد. از شما چه پنهان هرگز نشد كه بي غلط بخوانم ولي هيچ اتفاق هم نيفتاد كه از خوان نعمت بي نصيب برخيزم.
وقتي لذت اشعار حافظ مزيد لذتهاي ديگرش مي گرديد مي گفت برو آن ني مرا بياور و مرا مرخص مي كرد كه برم شام بخورم و بخوابم و خودش ساعتها تك و تنها مشغول ني زدن مي شد.
گاهي نيز در همان حال نيم مستي بناي درددل و راز و نياز را با من مي گذاشت و مي گفت پسر جانم مردم خيلي پدرسوخته اند مي ترسم در اين دنيا پس از من خيلي اذيت و آزارت كنند و از حالا اين فكرو خيال دلم را ريش ريش مي كند ولي تو را به خدا مي سپارم. تو هم از من بشنو تا مي تواني به هيچ كس و هيچ چيز و هيچ كار زياد دل مبند و در كار دنيا و آخرت توكل داشته باش و تصور مكن كه من چون گاهي دو گيلاس عرق مي خورم از ذكر و فكر مبداء فارغم. برعكس بخوبي مي دانم كه اهل معصيتم ولي اميدم به عفو و كرم اوست چه مي توان كرد تنها دلخوشي من هم در اين دنيا همين شده و خدا خودش هم راضي نخواهد بود كه از اين جزئي دلخوشي هم محروم بمانم. وانگهي به اندازه مي خورم و چون كيل و پيمانه اش به دست خودم است نه چندان مي خورم كه هوشيار بمانم نه آنقدر كه بيهوش بيفتم.
راستي فراموش نكنم كه پدرم طبع شعري هم داشت و گاهي در ضمن راز و نيازهاي مستي تك تك از اشعار خودش هم برايم مي خواند طبع مزاحي داشت و خوب يادم است حكايت مي كرد كه در زمان ناصرالدين شاه وقتي كه كنت ايطاليائي حكومت تهران را داشت غذغن كرده بود كسي در طهران عرق نخورد و پليس در كوچه ها دهن مردم را بو مي كرد و هر كس كه عرق خورده بود جريمه مي شد پدرم اين رباعي را ساخته بوده:
«اي مي خواران سيه شده روز شما
حكم است پليس بو كند پوز شما
از من شنويد و مي ديگر حقنه كنيد
تا آنكه پليس بو كند ... شما
ولي عموماً اشعار ديگرش حزن آور و غم افزا و به سبك رباعيات باباطاهر بود. ضمناً علاقـﮥ زيادي نيز به خط نستعليق داشت و خودش هم خوشنويس حسابي بود و مي گفت ميرعماد در فائيل شرق است و ده دوازده فقره از رباعيات خيام را به خط درشت بسيار ممتاز روي كاغذ تيرمه نوشته بود و داده بود تذهيب و قاب كرده بودند و در اطاق و كتابخانه اش به ديوار ها نصب كرده بود. قطعه نفيسي هم به خط ميرعماد داشت كه با قلم خيلي درشت اين عبارت معروف را نوشته بود.
«اين نيز بگذرد»
يادم است به حدي كلمـﮥ نيز را قرص و محكم گرفته بود كه هنوز هم ور وقت فكرم متوجه آن خط و آن كشيده مي شود نيم دايرﮤ مجره و كهكشان و گنبد دوار آسمان و قوس بي آغاز و
بي انجام سرنوشت سرمدي كائنات در مقابل نظرم مجسم مي گردد.
همين كه تحصيلات طب من شروع شد و دايرﮤ دوستان و آشنايان تازه ام وسعتي گرفت
كم كم استقلالكي پيدا كردم بطوري كه بيشتر اوقات را خارج از منزل بسر مي بردم و پدرم راكمتر مي ديدم.
پدرم نيز وقتي خانه را پر خلوت ديد از تنهائي به تنگ آمده با بعضي از دوستان و رفقاي انگشت شماري كه داشت بناي رفت و آمد را گذاشت و كم كم با هم بناي دوره اي را گذاشتند و قرار شد هر هفته يك شب در منزل يك نفر جمع شده چند ساعتي با هم با صحبت و مزاح و خوردن و آشاميدن و مثنوي خواندن و جزئي قماري خوش باشند.
متأسفانه اين شب نشينيها و مخصوصاً قمار و بازي آس و گنجقه چنان زير دندان پدرم مزه كرد كه رفته رفته ديگر تقريباً تمام شبهاي هفته را با حريفان تازه اي كه پيداكرده بود در بيرون از منزل مي گذرانيد و حتي گاهي براي خواب هم به خانـﮥ خود برنمي گشت. بدتر از همه آنكه از كار اداره هم سرخورده بود و از قراري كه مي گفتند اغلب روزها را هم به قمار مشغول بود. عاقبت هم همين قمارخانـﮥ او را خراب كرد و وقتي به خود آمد كه آه در بساط نمانده و حتي خانـﮥ نشيمنمان هم بگرو رفته بود.
از آنجايي كه تمام عمر را به عزت و احترام و با دست و بال گشاده زندگي كرده بود نتوانست زير بار ذلت برود و يك روز صبح كه مطابق معمول سبزعلي با سيني چاشت به اطاق خوابش وارد گرديد معلوم شد ترياك خورده و خود را آسوده نموده است.
در لاي جلد همان كلام الله مجيد خطي نفيسي كه هر شب در بالاي سر رختخوابش
مي گذاشت كاغذي پيدا شد در چند سطر خطاب به عمويم و بدين مضمون:
«برادرم در مدت حياتم تقدير نخواست كه ما دو برادر زياد با هم معاشر و محشور باشيم و چون اخلاقمان هم درست جور نمي آمد و آبمان در يك جو نمي رفت لابد صلاح هم در همان بود. در اين ساعت كه چشم مي بندم فرزندم محمود را كه تنها چيزي است در اين عالم كه برايم مانده به تو مي سپارم و چون جوان نجيب و با عاطفه اي است اميدوارم با هم بسازيد و سعادتمند باشيد و با همين آرزو از اين دنيا مي روم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|