نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 04-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

قسمت یازده هم دارالمجانين


نبرد يك و دو
گفتم از كي حرف مي زني و مقصودت چيست؟ گفت از كي مي خواهي حرف بزنم از اين «دو» بيرحم و بيمروت حرف مي زنم كه كمر قتل مرا بسته و ساعتي نيست كه به يك شكل تازه اي در مقابلم سبز نشود و عذابم ندهد خدا شاهد است كه جانم را به لبم رسانده و يك دقيقه از دستش خلاصي ندارم
گفتم تو كه باز بناي بي لطفي راگذاشته اي مگر بنا نبود دور اين مقوله را به كلي خط بكشي. گفت خدا عقلت بدهد خيال مي كني تقصير با من است. مگر سگ هار مرا گزيده كه بي جهت به پر و پاي كسي بپرم ولي او مرا ول نمي كند از ديشب تا به حال بيست بار مرا سراسيمه از خواب بيدار كرده كه» اي بدجنس نابكار حالا كارت به جائي كشيده كه پايت را توي كفش من كرده اي چنان حقت را كف دستت بگذارم كه پدرت جلوي چشمت بيايد. معلوم مي شود با آنهمه كنجكاوي و فضولي هنوز مرا درست نمي شناسي وقتي پوستت را كندم خواهي فهميد من چند مرده حلاجم ...»
رحيم بيجاره مثل آنكه مشغول هذيان باشد مدام دندانهايش به هم مي خورد و سخنان درهم و برهم و نيم جويده اي آسبا مي كرد كه كم كم فهميدن آنها براي من مشكل مي شد ولي در همان حيص و بيص چشمم به ديوار اطاق افتاد و ديدم رحيم با آن خط ثلث غريب و عجيب مخصوص به خودش كه شبيه به خط كوفي بود اين بيت ها را با خط دشت بر روي مقواهاي بزرگي نوشته و با ريسمان سياه كلفتي به ديوار اطاقش آويزان كرده است:
«يكي خواه و يكي ران و يكي جوي
يكي بين و يكي خوان و يكي كوي»
(عطار)
«احد است و شمار ازو معزول
صمد است و نياز ازو مخذول»
(سنائي)
«نه فراوان نه اندكي باشد
يكي اندر يكي يكي باشد»
(سنائي)
«هرگز اندر يكي غلط نبود
در دوئي جز بدو سقط نبود»
(سنائي)
«مؤثر در وجود الا يكي نيست
در اين حرف شگرف اصلاً شكي نيست»
(جامي)
«بود يكي ذات هزاران صفات
واحد مطلق صفتش غير ذات»
(وحشي)
«زبدﮤ نام جبروتش احد
پايـﮥ تخت ملكوتش ابد»
(نظامي)
«دوئي را چون برون كردم دو عالم را يكي ديدم
يكي بينم يكي جويم يكي دانم يكي خوانم»
(ديوان شمس تبريزي)
«غير واحدهر چه بيني اندرين
بي گماني جمله رابت دان يقين

قبله وحدانيت دو چون بود
خاك مسجود ملا يك چون شود»
(مثنوي)
«دو مگوي و دو مدان و دو مخوان
بنده را در خواجه اي تو مخوان»
(مثنوي)
«مثنوي مادكان وحدت است
غير واحد هر چه بيني آن بت است
غير واحد هر چه بيني اندر اين
بي گماني جمله رابت دان يقين»
(مولوي)
از مشاهدﮤ آن شعرهاي غريب و آن نخها و آن ميخها خنده ام گرفت. گفتم برادر اين ديگر چه بازي است درآورده اي تو هميشه «يك» را از اولياءالله و حتي بالاتر مي دانستي و همتراز وي خدا مي شمردي حالا چرا بقناره اش كشيده اي.
گفت چه خاكي مي خواهي بر سر نمايم. وقتي اين «دو» لعنتي اينطور درصدد اذيت و آزار من است من هم به «يك» ملتجي شده ام و يقين قطعي دارم كه مرا از شر «دو» كه دشمن خوني ازلي و ابدي خود او تمام عالم است نجات خواهد داد ولي نمي دانم چرا تا به حال بسر وقتم نيامده است، مي ترسم معصيتي از من سر زده باشد و مرا مستحق عقوبتي بداند اما ترديدي نيست كه وقتي موقعش رسيد خودش خواهد آمد و انتقام مرا از اين بدخواه بدطينت خواهد كشيد.
گفتم رحيم خدا گواه است ديوانـﮥ زنجيري هستي. خدا پدرت را بيامرزد «يك» كيست كه حالا ديگر به قول تو منتقم و قهار هم شده است. با چشمان برافروخته مثل اينكه كفر گفته باشم به من تاخته گفت چطور «يك» كيست. يك تنها عدد واقعي و اساسي است. يك پايـﮥ آفرينش است يك مركز كل مراكز و وجود واجب مطلق است. يك فرد لم يزل و لم يزال است. يك خدا يك عالم آفريده و بنيان آن عالم را به روي واحدي قرار داده كه اساس هر روحي و هر ماده اي و هر جوهري و هر چيزي كه هست همه همان يك است و جز يك نيست. قل هوالله احد. چه خواجه علي چه علي خواجه و چه بگوئي «قل هوالله احد» و چه بگوئي «قل الاحد هوالله» هيچ فرقي ندارد. مگر نه فيثاغورث عدد را اصل وجود پنداشته و كليه امور عالم را نتيجـﮥ تركيب اعداد و نسبتهاي آن دانسته و سرتاسر نظام عالم را تابع عدد شمرده است و عدد را حقيقت اشياء و واحد را حقيقت عدد خوانده و تضاد بين واحد و كثير و بين فرد و زوج را منشاء همـﮥ اختلافات پنداشته است و خلاصه آنكه گفته است عدد واحد اصل عالم است و موجودات ديگر جمله تجليات گوناگون و مراتب مختلفـﮥ عدد هستند و واحد مطلق را از هر زوجيت و فرديت و كثرتي بري مي دانسته است. مي پرسي يكي كيست و عدد چيست رفيق جواب دادن به اين سئوال كار حضرت فيل است ولي همينقدر بدان كه به قول حكيم بزرگواري مانند منصور حلاج «االواحد لا يعرفه الاالاحاد من العباد» يعني واحد را كسي نمي تواند بشناسد مگر اشخاص بسيار معدودي و در تعريف عدد هم گفته اند «الواحد و ما يتحصل منه» يعني عدد عبارت است از يك و آنچه از يك حاصل آيد. پس معلوم شد كه واحد كه اسامي ديگرش احد و وحيد هم هست و فرد و مفردش هم مي گويند اصل و اساس خلقت و تكوين است و از هر جمع و تفريق و ضرب و تقسيمي مبري و منزه است و مانند هر چيزي كه هميشه به يك حال باشد قابل ادراك نيست و درست مثل آن است كه كسي از تو بپرسد خدا كيست ...
گفتم رحيم جان زياد دور مي روي. من هم قبول دارم كه «همسايه يكي خدا يكي بار يكي» ولي چه لازم كه به اين گونه مباحث تفريحي اين همه پيرايه ببنديم از من مي شنوي برخيز اين شر و ورها را دور بينداز و مثل بچـﮥ آدم سرت را شانه زده لباست را بپوش تا دو نفري بازو به بازو داده سر به صحرا نهيم و از اين هواي لطيف بي نظير اولين ايام فصل خزان طهران استفاده كنيم و مثل آن زمانهاي خوش سابق خندان و قدم زنان خود را به يكي از اين قصبات خرم دامنـﮥ شميرانات رسانده بر غم روزگار غدار و به كوري چشم حاج عموي سر تا پا ادبار دق دلي درآوريم و ساعتي دنيا و مافيها را فراموش كرده دست افشان غزل خوانيم و پاكوبان سراندازيم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید