نمایش پست تنها
  #24  
قدیمی 04-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

قسمت بیست و دوم دارالمجانين


اول هواي بلقيس از راههاي دور و دراز پرپيچ و خم به سوي انديشه هاي گوناگوني كه با معاني و حقايقي از قبيل حيات و مرگ و رستاخيز و ابديت و خدا و عالم و خلقت سر و كار داشت رهنمونم گرديد. آنگاه رفته رفته از عالم اكبر به عالم اصغر يعني به خودم و روزگار خودم متوجه گرديدم و ديدم راستي در اين دنيا قدمم شور بوده است. آن آمدنم كه سبب هلاك مادر ناكامم گرديد هنوز پر و بالي نگشوده بودم كه بي پدر شدم. آن هم عمويم كه صد رحمت به بيگانه كس و كار و غمخوارم منحصر شده به آقا ميرزا و عيالش كه روزگار خواسته اكنون من غم آنها را بخورم تنها يك نفر دوست داشتم كه رفيق حجره و گرمابه و گلستانم بود و دل گرمي و دلخوشيم در اين دنيا تنها به او بود كه او هم ماليخوليائي شده و شيطان در پوستش افتاده يكباره پشت پا بخودي و بيگانه زده در دارالمجانين رو به ديوار نشسته خود را با يك و دو مشغول و از شش و بش دوستي رفاقت و هر دردسري فارغ ساخته است، رفيق ديگرم هم كه دكتر و عالم بود و به عقل و كاردانيش اميدوار بودم و در گوشه خانه اش پناهگاهي داشتم بي مقدمه چل و ديوانه شده خانه و زندگي و كسب و كارش را ول كرده دل به دريا زده رفته مثل بوتيمار با مرغان ماهيخوار معاشر و محشور باشد و لب دريا زندگي كند از هدايتعلي كه ديگر چه عرض كنم. وقتي با او اتفاقاً آشنا شدم به تصور اينكه رفيق و همفكر و همزبان تازه اي پيدا كرده ام چه ذوقها كه نكردم ولي افسوس و صد افسوس كه او هم معلوم نيست در ديگ شكاف ديده كله اش چه آش در هم جوشي جوش مي پزد از كارش اصلاً سر بدر نمي آورم و نمي دانم دوست است يا دشمن خيرخواه است يا بدخواه عاقل است يا ديوانه. در اول جواني و هيچ نداني ناگهان عشق بر سرم سايه انداخت و خلوتگاه هرگز مهمان نديدﮤ دلم سراچه محبت و اشتياق يار دلداري گرديد كه مي ترسم هنوز لبم به كف پاي نازنينش نرسيده از اين محنتكده پر ادبار رخت بربندد و آرزوي ديدارش به دنياي ديگري محول گردد كه با آن هم چندان اميد و اعتقادي ندارم.
بخود گفتم راستي حالا كه خودمانيم بيخود معطلي و كلاهت سخت در پس معركه افتاده است. از نشستن در گوشـﮥ اين اطاق و عزا گرفتن هم كه آبي گرم نمي شود. باز اگر سرمايه اي داشتم كسب و كاري پيش مي گرفتم ولي افسوس كه دارو ندارم در اين دنيا منحصر است به يك دو دست لباس مستعمل و چند جلد كتاب نيم پارﮤ شيرازه گسيخته و يك ساعت قراضه و يك انگشتر فيروزه كه از پدرم به من رسيده و اينك چنان در گوشت انگشتم فرو رفته كه با منقاش هم نمي توان بيرون آورد. از اينها گذشته هشت نه قلم آشغال و خنزر و پنزر و خرده ريز ديگر هم دارم از قبيل چاقو و قيچي و پاشنه كش و شانه و آينه و غيره كه تمامش را بفروشم به اجارﮤ يك ماهـﮥ محقرترين اطاقها در اين شهر كفاف نمي دهد. به عمرم يك شاهي پول درنياورده ام و بقدري
بي عرضه و بي دست و پا بار آمده ام كه وقتي مي بينم مردم به چه تدابير و تمهيدات و جان كندني پول درمي آورند گرسنگي و برهنگي را صد بار به چنين پولي ترجيح مي دهم. وانگهي شرط عمدﮤ كاسبي و پول جمع كردن اين است شخص كاسب هر يك دينار به ريشه جانش بسته و مسلم است كه من آدمي كه هر چه به اين دستم بيآيد فوراً از آن دستم بيرون مي رود هرگز كاسب و پولدار و صاحب مكنت نخواهم شد. حاج عمو حق داشت كه مي گفت هر كس معلمش حاتم طائي باشد داوطلب ورشكست است.
اقلاً اگر خط و ربطي داشتم پيش يك نفر تاجر حسابي پدر و مادر داري منشي و محاسب مي شدم ولي حيف كه در اينجا هم كميتم لنگ است. از نوكري دولت هم كه بيزارم. به خيال مستخدم دولت شدن كه مي افتم مو بر اندامم راست مي شود. اسم قانون استخدام كه به گوشم مي رسد دماغم مو مي كشد. آنقدر كه از مواد و تفسيرات و ضمايم ملحقان اين قانون مي ترسم از طلسم زنگوله نمي ترسم و معتقدم انسان از هفت خوان رستم آسانتر مي گذرد تا از پيچاپيچ و خم و چم و نشيب و فراز اين قانون. بدبخت و سيه روز آدمي كه گرفتار سلاسل جانفرساي آن گردد. ملعون ابد و مغبون ازل خواهد بود.

«تيره تر از پار هر امسال او
بدتر از امروز هر فرداي او»

هميشه مقروض همه جا مفلوك مدام بي خانمان پيوسته خانه بدوش و مانند گداي ارمني نه دنيا دارد نه آخرت و تا لب گور شكمش گرسنه و بدنش برهنه و چه بسا كه براي رفتن به گور هم محتاج دايره كشيدن همكاران و همقطاران خواهد بود. چنين آدمي گوئي سقش را با اجاره نشيني و نسيه خواري برداشته اند. هميشه نزد عيال و اولاد شرمنده و پيش دوست و آشنا سرافكنده است. دوازده ماه سال هشتش در گرو نه است و در خانه اش پاطوق طلبكار. همه شب از خستگي روز و فكر و بيم فردا خواب به چشمس نمي آيد و صبح از هول و هراس دفتر حاضر و غايب. چندرقاز حقوقش شش ماه به شش ماه عقب مي افتد و تازه اگر مرتباً هم وصول شود كفاف خرج طبيب و دواي دختر و كتاب و كاغذ پسرش را نمي دهد. اول برج هنوز توپ ظهر درنرفته كه دو ثلث حقوقش را طلبكارها ربوده اند. از ترس صاحبخانه جرئت ندارد در خانه را باز كند طرف شدن بانكير و منكر را به ديدن روي عبوس بقال و عطار سرگذر ترجيح مي دهد. از بس روزها از كوچك و بزرگ در اداره خوش آمدگوئي مي كند شب كه از دنيا سير و از خود بيزار به خانه برمي گردد تنها تحفه و تنقلاتي كه براي زن و فرزند مي آورد بدزباني و سركوفت و قرولند است. شب و روز ورد زبان خود و اهل و عيالش اين است كه:

اين همه فقر و جفاها مي كشيم
جمله عالم در خوشي ما ناخوشيم

نانمان ني نان خورشمان درد و رشك
كوزمان ني آبمان از ديده اشك

جامـﮥ ما روز تاب آفتاب
شب نهالين و لحاف از ماهتاب

قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوي آسمان برداشته

كز عناد و فقر ما گشتيم خار
سوختيم از اضطراب و اضطرار

قحط ده سال ار نديدي در صور
چشمها بگشا و اندر ما نگر»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید