نمایش پست تنها
  #33  
قدیمی 04-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

قسمت سی ویکم دارالمجانين


مواجهه با اولاد آدم

پيش از آنكه به اطاق خودم برگردم به اميد اينكه شايد در آن وقت شب راه فرار باز و حاجب و درباني در ميان نباشد يك مرتبه ديگر به طرف در دارالمجانين روانه گرديدم ولي حسابم باز غلط درآمد. در بسته بوده و قفلي به بزرگي ران شتر بر آن زده بودند و قاپوچي مانند ماري كه به روي گنج خوابيده باشد تخته پوست خود را در پاي در انداخته خر و پفش بلند بود.
از ناچاري به اطاق خود برگشتم و از زور خستگي بر روي بستر افتادم و از شما چه پنهان با همه غم و غصه اي كه داشتم طبيعت غالب آمد و فوراً به خواب رفتم.
وقتي بيدار شدم كه آفتاب به اطاقم تابيده بود و سپاه غدار و جرار زنبور و مگس فضاي اطاقم را جولانگاه تاخت و تاز خود قرار داده بود. دهنم تلخ بود و سرم بي اندازه درد مي كرد. يك تنگ آب را يك نفسه سر كشيدم و در پي چند قرص آسپريني مي گشتم كه سابقاً دكتر داده بود و در گوشه اي پنهان كرده بودم كه از پشت تجير صداي آه و ناله اي به گوشم رسيد. شتابان خود را بدانجا رساندم و ديم بيچاره و بينوا «برهنه دلشاد» با چهرﮤ زرد و چشمان تبدار مثل مار بخود مي پيچد و از زور درد و تب مي نالد. معلوم شد دو سه شب پيش باز بي احتياطي كرده است و نيم و برهنه تا بوق سحر در زير درختان با ماه و ستاره به مغازله و معاشقه مشغول بوده است و سرماي سختي خورده سينه پهلو كرده است. سعي من و پرستاران بي حاصل ماند و هنوز طبيب نيامده بود كه رفيق بي كس و بي يار ما بطور ابد از هر درد و رنج و نيك و بدي آزاد و از هر طبيب و درماني بي نياز گرديد و جان به جان آفرين تسليم نمود و برهنه دلشاد به اصل و مبداء خود پيوست.
تأثير بي نهايتي كه از مرگ اين آدم عجيب دامن گيرم شد مانع اجراي نقشه ام نگرديد و هنوز پاي دكتر به اطاقش نرسيده بود كه به نزدش شتافتم و قضايا را بي كم و بيش برايش حكايت نموده استدعا كردم رخصت بدهد كه بدون تأخير از دارالمجانين بيرون بروم. با لبخندي كه صد معني داشت پرسيد عجله براي چه؟ خداي نكرده مگر تقصيري از ما زده كه از ديدن ما بيزاريد. مگر فعلاً كه در خدمت سركار هستيم چه عيبي دارد.
گفتگوي من و دكتر مدتي به همين لحن و همين طرز در ميان بود عاقبت حوصله ام سر رفت كفرم بالا آمد فرياد برآوردم كه مگر حرف حق به گوش شما فرو نمي رود. هر چه مي گويم نرم
مي گويند به دوش آخر تا به كي بايد تكرار نمايم كه ديوانه نيستم و هرگز نبوده ام و هيچ علتي ندارد يك دقيقه بيشتر در اين هولداني بمانم.
از سر اوقات تلخي پك قايمي به سيگار زد و گفت آقا جان من همه كس مي داند كه يكي از بارزترين مشخصات مرض جنون همين است كه ديوانگان مدعي مي شوند ديوانه نيستند و به اصرار و ابرام مي خواهند حرف خود را به كرسي بنشانند. نعره زنان گفتم آقاي دكتر اين چه فرمايشي است اينكه حرف نشد كه هر كس بگويد ديوانه نيستم به همين جهت ديوانه باشد. ديوانه كساني هستند كه با همـﮥ ادعا و تجربه به اين آساني فريب چون من جوان بي ادعا و بي تجربه اي را خورده الان يكسال آزگار است بار منزل و غذا و دواي مرا به دوش كشيده اند. گفت استغفرالله من كي گفتم شما ديوانه ايد. زبانم لال. مقصودم اين است كه باز چندي استراحت بفرمائيد براي خودتان هم بهتر است.
از جا بدر آمده صدا را بلند كردم و گفتم جناب دكتر مگر قدغن است كه حرف خودتان را صريح بزنيد. اگر واقعاً مرا ديوانه مي دانيد بفرمائيد تا خودم هم بدانم و اگر نمي دانيد ولم كنيد بروم پي كار خود دستها را به هم ماليد و با قيافـﮥ پر ملعنتي كه چاپلوسي از آن مي باريد گفت من كي گفتم شما ديوانه ايد. هرگز چنين جسارتي نخواهم كرد. راست است كه علم طب پاره اي از آثار اين مرض را در شما تشخيص داده ولي مربوط به شخص من نيست. من هميشه نسبت به شما ارادتمند بوده و هستم.
فرياد زنان گفتم اين ارادتمنديها و اخلاص كيشيها درد مرا دوا نمي كند و قاتوق نانم
نمي شود. از اين تعارفات و خوش آمدگوئيهاي مفت و كالذي دلم گنديد. مگر خداوند آره و نه در دهن شماها نگذاشته است بوذرجمهر به دست شما بيفتد دو روزه بهلول مي شود: لقمان با شما طرف بشود ديوانه زنجيري مي گردد.
با همان لطف و عنايت قلابي جواب داد كه امروز از قرار معلوم زياد عصباني هستيد و
مي ترسم آبمان در يك جو نرود انشاءالله وقتي آرام شديد و حالتان برجا آمد مفصلاً گفتگو خواهيم كرد.
خون خونم را مي خورد و با نهايت بي ادبي و گستاخي در ميان سخنش دويدم و گفتم آخر چه خاكي بسر بريزم كه عقل و شعور من بر شما ثابت گردد و با من مثل بچه هاي دو ساله صحبت نداريد. شيره بسر كسي ماليدن هم اندازه دارد. بفرمائيد ببينم براي اثبات عقل خود چه كاري
مي خواهيد بكنم. به هر سازي بخواهيد مي رقصم. مي خواهيد برايتان ضرب و به ضرب و دحرج و يدحرج را صرف كنم. مي خواهيد اسماء سته را برايتان بشمارم و فسيكفيكهم الله را تركيب كنم. مي خواهيد جدول ضرب را از اول تا به آخر پس بدهم. مي خواهيد قضيه عروس را برايتان ثابت كنم. مي خواهيد لامية العجم را بدون كم و كسر برايتان بخوانم مي خواهيد اصول دين و فروع دين را برايتان بشمارم. مي خواهيد رودخانه هاي ايران و درياچه هاي آمريكاي جنوبي را برايتان شرح بدهم. مي خواهيد دوازده امام و چهارده معصوم و هفتاد و دو تن را برايتان يكنفس بشمارم.
مي خواهيد از جبر و مقابله مسائل دو مجهولي و سه مجهولي حل نمايم. مي خواهيد سال جلوس و وفات سلاطين اشكاني و ساساني را برايتان يكي به يكي بگويم سابقاً عرض كرده بودم كه در مدرسه طب يك نيمه سال علم استخوانشناسي خوانده ام مي خواهيد استخوانهاي حرقفه و قمحدورا برايتان شرح بدهم. مي خواهيد برايتان يك دهن ابوعطا و بيات اصفهان بخوانم.
مي خواهيد برايتان مثل حافظ غزل و مثل انوري قصيده بسازم و مثل ناصر خسرو به وزن نامطبوع شعر بگويم. هر حقه بخواهيد سوار مي كنم و هر فني بفرمائيد بكار مي برم. حاضرم در وسط همين مجلس برايتان شيرجه بروم و پشتك و وارو بزنم اگر دلتان بخواهد برايتان مثل خرس
مي رقصم و مثل بوزينه كله معلق مي زنم. مي خواهيد قر بيايم غمزه بيايم ابرو بيندازم.
مي خواهيد بنشينم با هم مشاعره كنيم. از سوراخ سوزن رد مي شوم و مته به خشخاش
مي گذارم به شرطي كه تصديق كنيد كه عقلم تمام و كمال بجاست و مي توانم از اين سرزمين شگرفي كه ايمان فلك و عقل بني آدم را بياد مي دهد بيرون جهم. مقصود اين است كه براي اثبات عقل و فهم خود در انجام هر امري كه بفرمائيد حاضرم.
گفت همين فرمايشات شما براي اثبات عقل و درايت سركار كافي است و به نقد براي كفن و دفن رفيق ناكاممان برهنه دلشاد بايد حاضر بشويم ولي قول مي دهم همين امروز در باب شما با آقاي مدير صحبت بدارم. فعلاً برويد استراحت كنيد كه نهايت لزوم را براي شما دارد.
پس از اداي اين كلمات پيشدامني خود را به عجله بست و بدون آنكه ديگر اعتنائي به من بكند پريد بيرون. پيش خود گفتم مرا مدام در پي نخود سياه مي فرستد. مدير مرا نزد طبيب
مي فرستد و طبيب پيش مدير و مدير و طبيب هر دو دستم انداخته اند و كلاه بسرم مي گذارند. خدا نفس هر دو را قطع كند كه دارند رشته جانم را قطع مي كنند.
وقتي خود را از هر دري رانده و از همه جا وامانده ديدم به فكر رحيم افتادم و پيش خود گفتم اگر چه آخرين بار كه به ديدنش رفتم خوب با من تا نكرد و دشمن وار از خود راند ولي عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد از كجا كه از صحبت با او فرجي دست ندهد.
از اطاق دكتر يكراست به اطاق او رفتم. ديدم مانند مرتاضان هند سيخ و بي حركت در وسط اطاق ايستاده است و دستها را بالاي سر به طرف سقف دراز نموده گوئي قالب بي جاني بيش نيست. به صداي پاي من چشمها را نيم باز نمود و لبانش آهسته به حركت آمد و گفت با احترام داخل شو. مگر نمي بيني كه من يك شده ام يك لم يزل و يك لايزال انا الفرد و انا الفريد- انا الواحد و انا الوحيد – انا الاحد و اناالصمد- اعبدوني دون ان تعرفوني.
اين را گفته و دوباره چشمان را بست و ميخ وار در ميان اطاق خشكش زد و آنگاه بناي حركاتي رقص مانند را گذاشت در حالتي كه با لحني كه حاكي بر تواضع و ايقان بود اين ابيات را
مي خواند:
«يكي است عين هزار ارچه هست غير هزار
كه مختلف به ظهورند و منفق بگهر

يكي است ساقي و هر لحظه در يكي مجلس
يكي است شاهد و هر لحظه در يكي زيور

يكي است اصل و حقيقت يكي است فرع و مجاز
يكي است عين و هويت يكي است تبع و اثر»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید