نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 04-16-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به تماشا سوگند و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.


حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم :

آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.


و به آنان گفتم:

سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .


در کف دست زمین گوهر نا پیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند .


پی گوهر باشید

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید .
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت .

و به آنان گفتم :

هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشۀ شور ابدی خواهد ماند
.


هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

آنکه نور از سر انگشت زمان بر چیند
می گشاید گرۀ پنجره ها را با آه .

زیر بیدی بودیم .

برگی از شاخۀ بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟


می شنیدم که بهم می کفتند :
سحر میداند ، سحر !
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بر دارد
.
خانه هاشان پر داوودی بود ،
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخۀ هوش .
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.


سهراب سپهری
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آريانا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید