غم در دل من به قدر عالمه غمهاي عالم براي من کمه
رنگ غروبه دل افسرده ام غرق سکوته وجود مرده ام
واي از من و غمهاي من واي از دل تنهاي من
اي آسمان اي آسمان
ستاره اي در شام من نمانده
دست بلا آخر مرا در دامن دشت جنون نشانده
من که محبت از کسي نديده ام
من که همه خونه دله رنجيده ام
چون مرغک غمگين و دور از آشيان
سر در ميانه بال و پر کشيده ام
ديگر نمي يابد مرا روزي اگر بيايد
با ياده او از گور من گلهاي غم برآيد
غم در دله من به قدر عالمه غمهاي عالم براي من کمه