










توی خیابان های ولو شده
زیر لگدهای رهگذرهای
از هر طرف به هیچ طرف !
در به در ول می گردم
ببخشید آقا ؟
یک کم زندگی دارید ؟
دست می کند توی جیبش
برو ببینم خرد ندارم
ببخشید خانم ؟
ششششش
آقا خجالت بکش
دق می کنی وقتی
روی همه ی دیوارهای شهر نوشتند:
« کوبیدن سر ممنوع »
دلت پر از درد می شود
چون همه احساس می کنند
زندگی با تمام فوت و فنش
توی جیب کوچکشان است
تازه اگر هم بتوانم
یک زندگی یاب بخرم !
برای من فقط
روبه روی قبرستان بوق می زند
بیب بیب
« زندگی در حوالی شماست، بفرمایید »
اما روز قیامت
خیلی از آن رهگذر ها با پر رویی تمام
توی چشم خدا نگاه می کنند
حساب ما چقدر شد ؟
تا تقدیم کنم
خیلی بد می شود بفهمی جیبت سوراخ بوده !!
آقایان و خانم ها
بفرمایید جهنم
عاقبت در انتظار شماست !