
04-18-2010
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267
508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
وقتی مهرگان رسید گفت:هرات پاییز خوشی دارد خوب است پاییز را نیز انجا بمانیم بعد مراجعت کنیم.به همین ترتیب فصلی را به فصلی دیگر می انداخت تا چهار سال گذشت مشکلی ایجاد نمی شد چون دوران ارامش و دوستی سامانیان بود.مملکت اباد و ملک بدون دشمن بود .لشکر فرمانبردار روزگار مساعد و بخت موافق بود.با این وجود ارزوی دیدار یار بر سران سپاه و بزرگان دولت غالب امد .وقتی شاه را ساکن دیدند به عبدالله رودکی که محترمتر و قابل قبول تر از او بین ندمای شاه نمی شناختند روی اوردند و از او خواستند تا کاری کند که شاه از این سرزمین به سوی بخارا حرکت کند.رودکی که مزاج شاه را می دانست و نبض او را در دستش بود قبول کرد.پس از اندیشه ای کوتاه دانست که نثر در او کارگر نخواهد افتاد به همین جهت رو به نظم اورد و قصیده ای اماده ساخت.هنگامی که امیر صبحانه خورد و به عشرت نشست وارد مجلس شد و در جای خود قرار گرفت .پس از اینکه مطربان کارشان پایان یافت چنگ را گرفت و در پرده عشاق خواندن و نواختن اغاز نمود و چنین خواند:
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|